
پرتوی خورشید تابان ، فرمان برخاستن نیمی از جهان را داد . ایرانیان برمیخواستند و برخی به سوی مدرسه و برخی به سوی محل کارشان میرفتند . لیکن ، بخشی ز ایرانیان ، در حال تلاش و یادگیری بودند . در گوشه ای ز ایران زمین ، مدرسه ای بود که هزاران هزار سال پیش ، کوروش بزرگ تقدیم فرزندانش کرد . حال در این مدرسه ی پرفروغ در جهان ، ماهدخت هخامنشی ، تنها نواده ی باقی مانده ز خاندان پرعظمت هخامنش ، تحصیل میکند . ماهدخت ز کودکی به راحتی بر جادویش تسلط داشت . در حدی که خدمتکارانش از او وحشت داشتند . او با استفاده از جادوی سیمیا توانایی هرکاری را داشت . ماهدخت از تخت خواب برخاست و به سوی آینه مقابلش رفت . یقینا چهره ای برابر با زیبایی او در جهان یافت نمیشد . او به حمام رفت تا دوش بگیرد و خود را برای روزی که در پیشرو دارد پاکیزه سازد . پس از به اتمام رسیدن حمام لباس مخصوص سنادج را به تن زد و نگاهی به آن هم اتاقی خواب آلودش انداخت . هستی ناصری ، یکی از دوستان وفادار و نزدیک ماهدخت ، همچنان در خواب بود . ماهدخت به سویش رفت او را از خواب بیدار نمود و گفت :«خانم محترم اگر میخوای عمو اردشیرم برای دیر اومدنت سر جلسه توجیهی برای مسابقه سه جادوگر یکی نزنه تو سرت پاشو و لباساتو بپوش .» گلرخ در کسری از ثانیه برخاست و گفت :« مگه امروز باید به سمت بریتانیا حرکت کنیم ؟!» ماهدخت از سر تاسف سرش را تکان داد وگفت :«بله خانم محترم . خیلی باهوشیا ولی به خودت زحمت نمیدی به تقویمت نگاه کنی .» هستس خنده ای بر لبش نگاه داشت و به سمت کمدش رفت تا آماده شود . اردشیر هخامنشی ، مدیر کنونی مدرسه ی سنادج ، عمو ی ماهدخت و کسی که سرپرستی اش را به عهده گرفت است . اردشیر هخامنشی ، به همراه همسرش ترمه قجری ، به مدیریت سنادج مشغول است . او رئیسی مهربان ، آرام و همچنین پرتوقع و سختگیر است . پس از آماده شدن هستی ، ماهدخت و او به سمت سالن اصلی سنادج رفتند تا آخرین سخنان رئیسشان برای این مسابقه را جویا شوند . هستی در مسیر با نگرانی گفت :«چمدونمو جمع نکردم . بعد از تموم شدن مراسم فقط دو ساعت وقت دارم . خدا بخیر کنه . » ماهدخت گفت :« نگران نباش کمکت میکنم چمدونتو جمع کنی .» در بین راه به رکسانا ، یکی دیگر از دوستان ماهدخت که از خردسالی با یکدیگر رفاقت میکردند برخوردند . رکسانا با اشتیاقی فراوان گفت :« تو یه کتاب راجع به مسابقه سه جادوگر درباره ی جشن خاص خوندم . خارجیا بهش میگن جشن یولبال . یه رقص خاص و سخت داره . باید یه پسر ازت درخواست کنه تا باهاش به جشن بری و باهاش برقصی .» ماهدخت با لبخند به رکسانا گفت :« امیدوارم آریا ازت درخواست کنه بانو .»هستی با همان اشتیاقی که در لحن رکسانا بود گفت:«من شنیدم پسرای هاگوارتزی خیلی جذابن . راستی یکی از بهترین بازکنای کوییدیچ توی درومشترانگه . فکر کنم اسمش ویکتور بود.» ماهدخت گفت:«وای که چقدر از اون بازی مزخرفشون بدم میاد . خیلی خوشحالم که چنین بازی رقت انگیزی توی سنادج وجود نداره.»
آنها به سالن اصلی رسیدند و هرکس بر روی صندلی مخصوص گروه خود نشست . در اینجا رکسانا از آنها جدا شد و به سمت میز گروه باد ها رفت . گلرخ و ماهدخت هم به سوی میز گروه آتش رفتند و نشستند . اردشیر هخامنشی جلو آمد و گفت :« درود به جادوآموزان با هوش و زکاوت سنادج . حتما تک تکتون در جریان آنچه که داره اتفاق میفته هستید . یه سری توصیه هست که باید قبل از ورود به بریتانیا بدونید . بین شما افراد زیادی هستن که به تمام زبان های زنده ی دنیا مسلطن . اونهایی که همچنان نمیتونن به زبان انگلیسی صحبت کنن ، میتونن کتاب ورد ها و افسون ها فصل ۴۳ رو باز کنن تا ورد مناسب برای انگلیسی صحبت کردن رو بهتون بگه . باید بدونین که بریتانیا جای خطرناکیه . خطرناک تر از چیزی که فکرش رو میکنید . البته چند سالی میشه که آرامشی توش هست ولی بازم خطرناکه . اگر پیشگویی بانو ترمه قجری ، درست بوده باشه ، چیزی که قبلا اتفاق افتاده ، در حال رخ دادنه . فرد پلیدی در راهه که از دیو سپید توی شاهنامه هم پلید تره . باید مواظب خودتون باشین فرزندانم .»
ناگهان آرتمیس فروتن ، بغضی در گلویش اسیر گشت . گذشته مارا هیچ گاه رها نمیکند . تا ابد ، در خاطر ما میماند و پشیمانی را در قلبمان معنا میکند . آرتمیس با خود نیز اندیشه میکرد که نکند آن کس که اردشیر میگوید ، ارباب پدرش باشد ؟ همانی که بخاطر خودخواهی و تکبرش ، از داشتن پدر محروم شد . از نوازش گیسوانش که دستان پر مهر پدر لمسش میکرد ، محروم بود . از آواز خواندن های پدر برای دخترش محروم بود . از پدر و محبت بی اتمام درون قلبش ، محروم بود . اردشیر همیشه اینگونه بود . هیچ چیز را از دانش آموزانش پنهان نمیکرد و آنان را با وقایع مواجه میکرد . نمیگذاشت معمایی در ذهن آن خردسالان ایجاد شود . هرچه باید را بیان میکرد . زیرا هر آن کس که توانایی پذیرش مشکلات جهان را نداشته باشد ، شایسته ی زیستن در ایران و سنادج نیست . هر ایرانی ، چه ماگل و چه جادوگر ، ز کوه استوار در است در مقابل مشکلات .
شخصیت های حاضر در این پارت : ماهدخت هخامنشی ، هستی ناصری ، رکسانا ساسانی ، اردشیر هخامنشی ، آرتمیس فروتن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
رمان او و دردهایش با حضور شما به لیست قلمش مرا بہ בنیاے خیال مے کشانב افزوده شد.
توسط 𝕪𝕖𝕜𝕥𝕒
-
واییی ذوقق
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
پارت بعدی؟!
شاید یکم طول بکشه 💘
❤اوک
پارت بعد منتشر شد 💓
عالیییییییییییییییییییییییی
پارت بعد منتشر شد 💓.
عالیییی بود
بینظیرررر
ما خواهان پارت بعد هستیممم
پارت بعد منتشر شد 💓.
عالی😍❤
عالی بوددد خسته نباشید
مرسیی
پارت بعد منتشر شد 💓
عالی بود :)❤️🩹
مچکرممم
خواهش می کنم 🌷
پارت بعد منتشر شد 💓