《...از روزی خواهیم ترسید، که مرور خاطرات گذشتهمان دردناک باشد...》
{قبل از شروع، کلبه ی ابیگل}...هوا سرد تر از همیشه بود،مه آلود و بارانی.ابیگل دور تا دور کلبه اش قدم برمیداشت و با استرس به فکر فرو رفته بود. پس از دقایقی تفکر گفت:چاره ای ندارم دراکو(اژدها)!.اونا بی اجازه اومدن به جزیره!.مجبوریم نابودشون کنیم!...دراکو،اژدهایی تبدیل شونده بود.موجودی که میتوانست به کوچکی یک مارمولک باشد که پشتش کریستال هایی درخشان و نوک تیر بود،یا به بزرگی اژدهایی تنومند باشد که نفسش آتشین بود.ابیگل گفت:تبدیل شو!...میریم به استراحت گاهشون و از نفس تو استفاده میکنیم تا اون سربازا رو از بین ببریم!...اونا غارتگرن و پیشگویی اونا رو رد صلاحیت کرده!...سپس نفسش را با استرس بیرون داد و سوار بر اژدهایش روبه سربازانی که در اصل باستان شناسان و رزمندگان entj (رئیس بزرگ)بودند پرواز کرد...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
(تکرار کامنت قبلی)
عالیییی
بوخودا من فقط به امید داستان تو هفته ای یه بار به تستچی سر میزنمممممم
توروخدا امیدمو ناامید نکن و دلمو نشکوننننننن🥲🥺
چشم 😔انقد ذوق زده م نکن لهنتی!🥲🤡
مرسیییییی🥹🥹
می دونستممممممم
Intp گردنبند داشت پس جادو نشده بودددددد
مطمئن بودممممممم
منم
جیییییییغ
من از تستچی رفته بودم اما اومدم نگاه کنم ببینم احیانا پارت ندادی که دیدم دادیییییی
هوراااااااااه
خوشحالم ک خوشحالت کرد:')
مرسی که خوشحالم کردییییی☆_☆
ناظرش بودم
فرق العاده بود
مرسیی:))
حتما تو هم خیلی به امتیاز نیاز داری🌷
پس مشکلی نیست میتونی توی نظرسنجی آخر من
شرکت کنی🌱
یه قرعه کشی ده هزار امتیازی!هرشانس فقط ۲۰۰ امتیازه.پس بدو و شانس خودت رو امتحان کن تا ظرفیت پر نشده
پین؟
عالییییییییییییییییی
پارت بعد !پارت بعد!
بنظرم اگه یکم تلاش کنی بتونی این داستان رو چاپ کنی!این تعریف نبود ،شوخی هم نبود،جدی میگم یکم دیگه تلاش کنی میتونی یک نویسنده معروف بشی!
منم دارم داستان مینویسم تموم که شد اول برای تو میفرستم اگه خوب بود منتشر میکنم.
راستی میشه به نظرسنجیم هم سر بزنی؟
مرسیی:)))
حتما! فکر خوبیه:))
عاللیی بود
پارت بعد رو سریع بزار
مرسیی:)
چشم^^ وقت کنم مینویسم