_
من همیشه به خودم گفتم روزهای خوب میرسن؛ وقتی شب از خیسی بالشم و سر و صدای بیرون خوابم نمیبرد، وقتی با بیحوصلگی توی مطب روانشناس مینشستم و نقاشی میکشیدم و بیشتر از هر وقتی حس میکردم ثبات روحی ندارم که الان اینجام، وقتی دوستام جلوی خودم بهم میخندیدن و حتی وقتی میدیدم و شاید فکر میکردم که خودت یک لحظه هم قرار نیست برای من باشی و زمانی که فکر میکردم متلاشی شدن سرم روی زمین میتونه منظرهی قشنگی باشه؛ حالا فکر کنم روزهای خوب واقعا رسیدن، نه؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
دخترکم و)
بعد از مدتها دوباره قلبم به لرزه دراومد :)