
+انگورجیوو (وردی که باعث ایجاد تورم در بدن میشود) به محض گفتن ورد و کار کردنش سوروس از راه رسید و مارو دید و بعد نشست کنار اون دخترایی که رو زمین بودن و به سدریک گفت که ببرتشون پیش خانم پامفری و با لحن جدی تر از بقیه مواقعش رو کرد بهم و گفت _همین الان دفتر من! +چشم پروفسور سرمو انداختم پایین و پشت سرش راه افتادم به محض وارد شدن به دفترش درو با چوپدستیش بست و تا برگشتیم با هری پاتر و دریکو مالفوی رو برو شدیم _هری پاتر.. و.. دریکو مالفوی...باز چیکار کردین که دامبلدور شمارو اینجا فرستاده؟ =پروفسور تقصیر من نبود @خودت دعوارو شروع کردی پاتح =دروغ نگو مالفویی سوروس با جدیت و اقتدار همیشگیش سمت میزش و دستاش رو روی میز قهوه ای که درست رو به روی اونا بود کوبید و گفت _هردوتون امشب به جنگل میرید تا گیاهی که بهتون میگم و تا طلوع افتاب به دست من برسونید ساعت ۱۲ دفتر من باشید! _حالا بیرون بعد از رفتن پاتر و مالفوی
بعد از رفتن پاتر و مالفوی سوروس برگشت سمت من _دلیل قانع کننده ای برای اینکارت داری خانم اسنیپ؟ +پدر اونا _پروفسور....پروفسور اسنیپپ..ده بار گفتم تو هاگوارتز فقط پروفسور اسنیپ صدام میکنی +پروفسور اسنیپ اونا حقشون بود _اونوقت چرا؟ با عصبانیت گفتم +داشتن پشت سرت چرت و پرت میگفتنن دستی رو صورتش کشید و همینطور که انگشتشو میزد رو میز گفت _خانم اسنیپ...باید یاد بگیری خشمتو کنترل کنی...و این مشکل من... یا اونا نیست... _توهم همراه اون دوتا به جنگل میری...تمام +ولی اخهه _گفتم... تمامم +چشم پروفسور از دفترش خارج شدم و اومدم برم سمت خوابگاه که دو قدم اونور تر با پانسی مواجه شدم...نکنه گوش وایساده؟ نه بابا چی میگی شاید تازه اومد... بیخیالش شدم و رفتم خوابگاه تا تکالیفمو انجام بدم
بعد از انجام تکالیفم لباس خوابم رو که یه ست تاپ شلوارک زرد با طرح پوکمون بود و پوشیدم و و سعی کردم ذهنمو اروم کنم و بخوابم با ترس از خواب بیدار شدم نفسم به شماره افتاده بود کابوس بدی دیده بودم هنو صدای اون شخصی توی سرم زمزمه میشد بزور از تختم بلند شدم و یه لیوان اب خوردم هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم بهش فکر نکنم زیادی بد بود... زیادی بد بالاخره بعد بیست دقیقه کلنجار رفتن با خودم نگاهم به ساعت افتاد ۸ و نیم بود و نیم ساعت وقت داشتم تا حاضر شم ردام و پوشیدم و کروات سبز رنگمو زدم و بعد زدن تینت و ریمل و یکم کانسیلر و برداشتن کتاب و چوب دستیم و خوابگاه خارج شدم دقیقا مثل دیروز وقتی بیدار شدم پانسی نبود خب از یه لحاظم نبودش خوب بود سمت کلاس مورد نظر رفتم و وارد شدم مثل دیروز اولین کلاس، کلاس معجون سازی با پروفسور اسنیپپ بود به محض وارد شدنم به کلاس پچ پچ هایی و درباره خودم میشندیم ولی زیاد دقت نکردم و رفتم کنار دراکو نشستم +سلام مالفوی _سلام اما بعد از تموم شدن کلاس پروفسور تکلیفمون رو که درست کردن معجون عشق بود رو گفت منم تا پاشدم که از کلاس برم بیرون رو کرد به من و گفت +خانم اسنیپ...بمونید کارتون دارم سر جام نشستم و بعد چند ثانیه کلاس خالی شد و از جام بلند شدم رفتم سمت سوروس +بله پدر؟ _پروفسور اسنِــ....البته چه فرقی میکنه حالا که همه میدونن! با تعجب گفتم +چی!؟ ولی
ها ها هااا🌝
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
@Adrina malfoy
از اون روز دوبار گذاشتم و هنوز بررسیه ولی پست جدیدم کلا یکی دوساعت تو برسی بود/: اصننن فشاررر چیهههکلا ناظرا داستان و اینا رو خیلی دیر بررسی میکنن چون معمولا حوصله خوندن تستای داستانی و ندارن👀💔
______
عام نبود تو تستای بررسی حقیقتا وگرنه بررسی میکردم
عیجان مرسی:)
پارت بعد بالاخره بعد ۵ روز منتشر شد
بازم برسیییی؟؟
از اون روز دوبار گذاشتم و هنوز بررسیه ولی پست جدیدم کلا یکی دوساعت تو برسی بود/: اصننن فشاررر چیههه
کلا ناظرا داستان و اینا رو خیلی دیر بررسی میکنن چون معمولا حوصله خوندن تستای داستانی و ندارن👀💔
عهههههه من وقتی ناظر بودم واقعا حوصله خوندن داستانارو داشتم...😑💔
ولی من نه💀
حالا باز دوباره میزارم ببینم چی میشههه
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیکو بد کنی...💀💪
بعله صحی👀
بالاخره اومددد
هنوزم برسییییییییییی؟؟
بعله متاسفانه🤒
عالیییی واقعا کنجکاو شدممممم
ادامه ادامه یه پارت فایده ندارههههه
بررسیییی
کلمه ای برای توصیفش نمیتونم پیدا کنمممم عالیههههه:)))♡
پارت بعد اومدد✓
عالی بوددددددددد:)))))
عالیهههه فقط ادامه بده✨️
پارت بعد منتشر شد-
چیزی نمی تونم بگم که عالی بودن این داستان رو توصیف کنه...👍❤️
پارت ۶ منتشر شد✓
فوق العاده بودد
مرسی✨
پارت ۶ اومدو