این داستان درمورد پسر نوجوان یک خاندان مهم در سال ۱۸۴۵ است این قسمت پایانی هست و برای لذت بیشتر از این قسمت بهتره هنگام این که داستان را می خوانید آهنگ ethereal را گوش بدید
من ترسیده بودم برای دومین بار در سن ۱۷ سالگی. ویکتوریا با چهره ای نگران در حالی که اشک در چشمش جمع شده بود ادامه داد: من بهت علاقه دارم اولش قانع شده بودم که تمام این اتفاقات می تواند پدرم را شاد کند اما نمیتونم بزارم،نه واقعا نمی تونم از دستت بدم شاید یه روزی تونستم برات توضیح بدم ولی باید الان بری.خاویر با تعجب کمی عصبانیت گفت:چ.چ.چ چی داری میگی؟؟.ویکتوریا:خاویر لطفا فرار کن و برو به جنگل اونجا کلبه ای هست اونجا رو پیدا کن.خاویر:اما...،ویکتوریا:فقط برو خاویر من سر پدرم را گرم میکنم برو.در حالی که بهش با تعجب کمی غم نگاه میکردم به سمت در دویدم حرفاش رو اصلا نمیفهمیدم نمیتونستم باور کنم که با ویکتوریا ای حرف میزنم که همین ربع ساعت پیش با لبخند سعی بر معاشرت کردن با من داشت واقعا چه اتفاقی افتاده
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
30 لایک
و در نتیجه هم به جای نگاهان گناهان نوشتم
پ.ن:تایپ خودکار رو غیر فعال کنید.
در آخر الاید دوم اشتباهی به جای اینکه بنویسم به قتل رساندند نوشتم به قتل رساندم آقا یک دنیا معذ..
سلام 🧶
دنبال یه کلوپ خاصی؟ 🎊
پس کـلـوپ الـمـاس منتظر توهست🎡
این کلوپ کلی فعالیت داره🍕
و هرهفته جشن داره🍟
با کلی حقوق و جایزه💯
اگه میخوای عضو شی برو توی پروفایل 🍯honey🍯 (خودم) و یکی از شرایط رو انجام بده و شغلت رو انتخاب کن🎼
زود باش تا ظرفیت پر نشده🍜
ادمین فرشته پین؟ 🧚🏻♀️
فصل بعدی رو نمینویسی؟
به زودی....
فعلا درگیر یه سری مشکلاتم
استعدادت>>>>> داستانت>>>>>>>
تشکر❤
عالی بود ما منتظر هستیم🥰🥰🥰
به زودی میاد فصل دوم🤌🏻❤
عالی بود ولی غلط املاییت مهم نیست در برابر این داستان ولی این دوکامه تصوراتم رو عوض کرد
❤❤
دمدم گرم پیرمرد
چه دقیق هم خاطراتشو تعریف میکنه 🗿👎🏿
اره😂😂😂👎👎👎
دوست داری وایب اکانتت رو بذارم ✨
برو توی نظرسنجی«وایب اکانت هاتون»🌟🌓
توضیحات رو بخون🦄💞
ادامه اش رو خودتون می فهمید🌷🎉
پین؟
سلاااااامم ❤️ خواستم بگمممم بکککک میدمممم 🧡 راستییییی 💛 پستت لایک شددددد 💚 ممنون میشم یکی از پستای منم لایک کنییییی 🩵 مرسیییی 💙 همین 💜