
این داستان درمورد پسر نوجوان یک خاندان مهم در سال ۱۸۴۵ است این قسمت پایانی هست و برای لذت بیشتر از این قسمت بهتره هنگام این که داستان را می خوانید آهنگ ethereal را گوش بدید
من ترسیده بودم برای دومین بار در سن ۱۷ سالگی. ویکتوریا با چهره ای نگران در حالی که اشک در چشمش جمع شده بود ادامه داد: من بهت علاقه دارم اولش قانع شده بودم که تمام این اتفاقات می تواند پدرم را شاد کند اما نمیتونم بزارم،نه واقعا نمی تونم از دستت بدم شاید یه روزی تونستم برات توضیح بدم ولی باید الان بری.خاویر با تعجب کمی عصبانیت گفت:چ.چ.چ چی داری میگی؟؟.ویکتوریا:خاویر لطفا فرار کن و برو به جنگل اونجا کلبه ای هست اونجا رو پیدا کن.خاویر:اما...،ویکتوریا:فقط برو خاویر من سر پدرم را گرم میکنم برو.در حالی که بهش با تعجب کمی غم نگاه میکردم به سمت در دویدم حرفاش رو اصلا نمیفهمیدم نمیتونستم باور کنم که با ویکتوریا ای حرف میزنم که همین ربع ساعت پیش با لبخند سعی بر معاشرت کردن با من داشت واقعا چه اتفاقی افتاده
از دور گریه هایش رو میدیدم ولی به فرار کردن ادامه دادم بغضم داشت میترکید یاد ندارم کی گریه کردم اما حالا ، حالا چرا؟ چرا گریم گرفته است شاید چون فهمیدم قاتلی که قصر جان من را دارد پدرم هست یا شاید کلانتر می خواد من را به قتل برساند، نه ، امکان نداره پدرم بخواهد به من آسیب برساند اون منو... تو این فکر ها بودم که فهمیدم وسط جنگل هستم یدفعه همه جا آروم گرفت دوباره یه چیزی داره میاد تو سرم این چیهه؟ پدر را میدیدم که با لحن آروم دستش رو روی شونه ام گذاشته،پدر:پسرم میدونم درک کردن این موضوع برات سخته برای برادرت هم همین طور بود آنها نذاشتن اسرارشون رو لو بده بخاطر همین هم برادرت رو به قتل رساندم وقت زیادی و نداریم
پسرم خاندان ما فقط بخاطر پول و ثروت مهم نیست ما یه فرق بزرگ با بقیه مردم جهان داریم من تمام عمرم رو برای بقای این قدرت در بشریت کردم من قرار نبود ازدواج کنم و بچه دار بشم اما نمی تونستم درواقع قدرت خاندان ما این است که آینده رو می توانیم مثل یک خاطره به یاد بیاوریم این قدرت از ۱۸ سالگی نسیب ما میشه و بخاطر همین بود که می خواستن تو رو قبل از تکامل کامل به قتل برسانند وقتی به سمت عمارت کلانتر می رفتیم وقتش را نداشتم که کامل برایت توضیح بدم الان هم وقت ندارم من همه چیز را دیدم اون ها من رو به میکشند اما هدف اصلی آنها تویی تمام چیز هایی را که بهت یاد دادم را به خاطر بیا و اون کلبه رو پیدا کن من دیگه باید بر...، قبل از اینکه جمله آخرش را کامل کند اون خاطره محو شد.
کلبه ؟ من باید پیداش کنم با شدت بیشتری به دویدن ادامه دادم هوا تاریک شده بود اما نمی تونستم دست از پیدا کردن کلبه بردارم مدتی میشد که فقط میدویدم ماه تقریبا بالای سرم قرار داشت که صدای چکمه های سربازان از پشت سرم به گوشم رسید دقیقا همون لحضه بود که نور زرد رنگی را دیدم احتمال میدادم نور مشعل باشد که ناگهان دوباره اون تصاویر وارد مغزم شد دوباره پدر بود ولی پشتش به سمت من بود بدنش آغشته به خون شده بود و زخم های عمیقی روی تمام پیکرش داشت.پدر با لحنی آروم و خسته گفت: پیداش کردی پسرم تو خیلی به حقیقت نزدیک شدی نمیدانم این حرف های من را به موقع به یاد می آوری یا نه چون هنوز ۱ ماه تو ۱۸ سالگی ات باقی مانده و انتظار هم ندارم که من رو به یاد بیاوری اما مهم این است که تو کلبه را پیدا کردی
تصویر ذهنم دوباره مح شد و با سرعت به سمت نور دویدم و به کلبه رسیدم میدانستم که سربازان پشت سرم هستند برای همین تمام مشعل هایی که دور کلبه بودند را خاموش کردم به جز یکی که آن را برای اینکه بدانم توی کلبه چیست نیاز داشتم با مشعل وارد کلبه شدم اما کلبه فراتر از وسعتی بود که از بیرون نشون میداد و همه آنجا بودن منظورم از همه مادرم،پدرم و حتی برادرم و چند صد یا چندین هزار نفر دیگر که آن ها رو نمیشناختم هم بودن همه به من لبخند میزدن عجیب بود برایم اما احساس آرامش عجیبی داشتم این احساس رو قبلا تجربه نکرده بودم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
و در نتیجه هم به جای نگاهان گناهان نوشتم
پ.ن:تایپ خودکار رو غیر فعال کنید.
در آخر الاید دوم اشتباهی به جای اینکه بنویسم به قتل رساندند نوشتم به قتل رساندم آقا یک دنیا معذ..
سلام 🧶
دنبال یه کلوپ خاصی؟ 🎊
پس کـلـوپ الـمـاس منتظر توهست🎡
این کلوپ کلی فعالیت داره🍕
و هرهفته جشن داره🍟
با کلی حقوق و جایزه💯
اگه میخوای عضو شی برو توی پروفایل 🍯honey🍯 (خودم) و یکی از شرایط رو انجام بده و شغلت رو انتخاب کن🎼
زود باش تا ظرفیت پر نشده🍜
ادمین فرشته پین؟ 🧚🏻♀️
فصل بعدی رو نمینویسی؟
به زودی....
فعلا درگیر یه سری مشکلاتم
استعدادت>>>>> داستانت>>>>>>>
تشکر❤
عالی بود ما منتظر هستیم🥰🥰🥰
به زودی میاد فصل دوم🤌🏻❤
عالی بود ولی غلط املاییت مهم نیست در برابر این داستان ولی این دوکامه تصوراتم رو عوض کرد
❤❤
دمدم گرم پیرمرد
چه دقیق هم خاطراتشو تعریف میکنه 🗿👎🏿
اره😂😂😂👎👎👎
دوست داری وایب اکانتت رو بذارم ✨
برو توی نظرسنجی«وایب اکانت هاتون»🌟🌓
توضیحات رو بخون🦄💞
ادامه اش رو خودتون می فهمید🌷🎉
پین؟
سلاااااامم ❤️ خواستم بگمممم بکککک میدمممم 🧡 راستییییی 💛 پستت لایک شددددد 💚 ممنون میشم یکی از پستای منم لایک کنییییی 🩵 مرسیییی 💙 همین 💜