
از اونجایی که پست نیاز به بررسی دوباره شد بگم که عکسش مشکلی نداره دو پارت قبلی هم با همین عکس بود و موردی ندارن
تا میرنا خواست جواب الیکا را بدهد صدای صضعیفی از گوشه اتاق بلند شد. "همش تقصیر منه... اگه فقط... فقط من به دنیا نمیومدم همچی درست میشد..." ربکا با شنیدن صدای الیاد خشکش زد. همچین پیش نمیآمد او حرف بزند، آن هم با صدای رسا و اینقدر واضح. رو به الیاد پرسید :"تو اینقدر خوب بلد بودی حرف بزنی؟" با شروع کردن الیاد به گریه، اشک های خواهر دوقلویش نی ناخودآگاه سرازیر شد. ربکا بلافاصله از حرفی که زده بود بهشدت پشیمان شد. "اگه من نبودم شماها خوشحال بودین، بیاین فقط قبولش کنیم"
کامیلو با خشم دستش را انداخت و چاقویی را از کشوی میز بیرون کشید. در یک چشم به هم زدن، راست ایستاد. موهای قرمزش همچون آتشی روی صورتش ریخته بودند و چشمان طلایی اش از هیجان برق میزدند. با لحنی بی احساس گفت:"میکشمشون" میرنا که خطر را حس کرد، الیکا را آرام روی زمین گذاشت و به سمت برادرش قدم برداشت. دستان کامیلو را گرفت. آرام زمزمه کرد :"کام، آروم باش. نذار هیجاناتت دستاتو به خون آلوده کنن" "میرنا من باید از اون دوتا محافظت کنم. از شماها محافظت کنم. میتونم همینطوری دست روی دست بذارم؟ تو میتونی عذاب کشیدن بقیه خواهر برادراتو ببینی؟" الماس عصای جادویی میرنا به رنگ آتش میدرخشید. با این حساب، میرنا میدانست اگر برادرش را آزاد بگذارد اوضاع تا حد ممکن وخیم میشود. "الان نه، کام. احساس مسئولیتتو درک میکنم، ولی الانو بیخیال شو. اینو بدون که تنها نیستی، هممون باهمیم. یه راهی پیدا میکنیم باشه؟" (ناظر خواهر برادرن و باور کن اینکه دست همو بگیرن اشکالی نداره 😂)
آتش چشمان کامیلو همراه با سوسوی الماس خاموش شد. چاقویش را به کناری پرتاب کرد و خودش را از بند دستان میرنا آزاد کرد. روی نزدیکترین صندلیای که میدید، نشست. پیشانیاش را روی دستش تکیه داد."الان میگی چیکار کنیم؟" اسکارلت از آن طرف اتاق پاسخ داد :"هرجه پیش آید خوش آید" "اسکارلت در جریانی که اصلا حوصلهی شوخیاتو ندارم؟" میرنا درحالی که با نگرانی به عصایش نگاه میکرد گفت :"نمیشه گفت. نمیشه گفت چی خوش میاد و چی ناخوش"
میرنا صدایش را تاحدی که فقط کامیلو و اسکارلت بشنوند پایین آورد "با بدنیا اومدن دوقلوها دیگه هیچی از آینده معلوم نیست. اونها در محدوده شناسایی الماس قرار نمیگیرن و به همین سبب سرنوشت ماهم نامعلوم شده. باید هر قدمو با احتیاط و مطمئن برداریم. هر لغزش کوچیک میتونه یه تقدیر عالی رو از بین ببره چون ما دیگه الماسو نداریم تا بهمون بگه کدوم کار بهتره و کدوم کار بد" در همین حین، صدای پدرشان را که قول تمام کردن ماجرا را به مادرشان میداد، درون اتاق پیچید. بچه ها سرجایشان میخکوب شدند. میرنا به سمت دوقلوها رفت و آنان را به خودش نزدیک کرد. اتاق با صدای پای پدرشان، که هرلحظه داشت به آنها نزدیکتر میشد، پر شده بود. الیکا و الیاد لیاد دلیل ترس و نگرانی خواهرها و برادرشان را درک نمیکردند ولی بالاخره وجود آنها هم با دیدن چهره خشمگین پدرشان از ترس پر شد. پدر بیمقدمه وارد اتاق شد و الیاد را از روی زمین بلند کرد. او را جوری گرفت که همه بتوانند صورتش را ببینند. خود را جوری آماده کرد انگار یک سخنرانی طولانی در پیش دارد. سپس با صدای خش دارش گفت:"باید یک بار برای همیشه این مسئله رو حلش کنیم. همونطور که میدونید امسال هم مراسم ملاقات هریسونها با اشراف بریتانیا برگزار میشه اونها مایلند چهرههای همیشه خندون و قدرتهای خارقالعاده رو ببینند پارسال تونستیم قدرت نداشتن دوقلوها و همیشه ترشرو بودن الیاد رو به پای زیادی جوون بودنشون بذاریم ولی امسال دیگه ۴ سالشون شده و طبیعتاً خاندان سلطنتی قرار نیست دوباره گول بهانههای بیپایه و اساس ما رو بخورن." سپس با بیخیالی کامل پسرش را رها کرد و به دست جاذبه سپرد. اگر میرنا آنجا نبود تا الیاد را روی هوا بگیرد، حتماً ضربه مغزی میشد. میرنا با خشم به پدرش نگاه کرد. پدرش با بیتفاوتی ادامه داد:" بهتره تا فردا خواهر و برادرتونو یه کاریش بکنید. خوش ندارم جلوی اشراف سکه یه پول شم یا اعتبارمو از دست بدم. شب عالی متعالی" و با همسرش از اتاق دور شدند. ربکا ادایش را درآورد :"شب عالی متعالی" اسکارلت در اعتراض ه ربکا گفت:" کوفت، نیست خیلی ازش خوشم میاد" ربکا خندید و گفت:" آره منم عاشقشم!"...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به نظرسنجی آخرم سر بزن...پین؟
عالی ریپ بزن داشته باشن بتونن بخونم
مرسیی ❤️
بله؟ متوجه نشدم باید چیکار کنم
منظورم این بود جوابمو بدی تا بتونم پیدات کنم بخونم داستانو
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
خوشحال میشم به کتابچه لونا هم سری بزنید:)💐
حتما رماناتو میخونم❤️
متشکرم:+
جهت خالی نموندن کامنت
همه جوره میشه عکس ساخت از انیمه تا کارتون و انیمیشنی اسمش gencraft هست یه هشت پای صورتی روی عکس برنامه هست و در روز ۵ بار بیشتر نمیشه ساخت
آره جنکرفت رو داشتم
حتی با ایمیلای مختلف واردش میشدم روزانه 20 30 تا عکس درست میکردم 😂 ولی اون چیزیو که میخوای کامل و دقیق نمیاره
گاهی جواب میده
یه برنامه میشناسم