
معرفی چهار تا کتاب عاشقانه کلاسیک

:::دزیره:::دزیره، که شیفته ی ناپلئون شده، با پیشنهاد ازدواج این افسر جوان مواجه می شود. اما اتفاقات به گونه ای رقم می خورند که ناپلئون مجبور می شود به پاریس برود؛ شهری که در آن با همسر آینده اش، ژوزفین، آشنا می شود. دزیره که سخت از این اتفاق ناراحت و دل شکسته است، نمی داند که هیچوقت کسی را پیدا خواهد کرد یا خیر.(عالی)

:::ربکا:::این رمان در مونته کارلو و با خواستگاری غیرمنتظره ی مردی جذاب و بی پروا به اسم ماکسیم دو وینتر از قهرمان زن کتاب آغاز می شود. این دختر که در کودکی یتیم شده و به عنوان یک خدمتکار زندگی می کرده است، از شانسی که در خانه اش را زده، بسیار خوشحال است و به سختی می تواند این اتفاق را باور کند. اما زمانی که قدم در ویلای ییلاقی ماکسیم می گذارد، متوجه می شود که همسر سابق و فقید شوهرش، سایه ای بزرگ بر زندگی آن ها خواهد افکند،مصیبتی ادامه دار که در زیر قبر، زندگی شان را تهدید به نابودی می کند. عروس جوان داستان که چیز زیادی از همسرش نمی داند، با ورود به این عمارت بزرگ، به شکلی عجیب به درون زندگی همسر اول دو وینتر کشیده می شود؛ زنی زیبا به اسم ربه کا که یادش پس از مرگ، برای لحظه ای هم فراموش نشده است... اتاق هایش دست نخورده است، لباس هایش آماده ی پوشیده شدن و خدمتکار شرورش[خانم دانورس]همچنان وفادار و آماده به خدمت.(عالی)

:::قصر آبی:::زنی 29 ساله که کاملا پریشانی است که هنوز ازدواج نکرده است. از همه بدتر ، هیچ کس در خانواده مذهبی و محدود به سنت اجازه نخواهد داد که او فراموش کند که قادر به "مجذوب کردن مردی" نیست. او بعد از این که فهمید که تنها یک سال برای زندگی کردن فرصت دارد ، با جسارت تصمیم می گیرد که همه رسم و رسوم ها را ها زیرپا بگذارد و با قدرت از خانواده خارج شود. یک کار او این بود که با یک دوست قدیمی (که او نیز در حال مرگ است) حرکت کند تا از او مراقبت کند کاری که پدر معتاد به مشروبات الکلی او قادر به ارائه آن نبود. مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که دوست قدیمی اش فرزندی نا مشروع دارد.(عالی)

:::مادام کاملیا:::آرمند بارها از سوی خانواده به دلیل داشتن رابطه با مارگریت موردنقد قرار میگیرد اما آرمند با اینکه نمیداند سرانجام عشقی که به آن دل بسته به کجا ختم میشود همچنان عاشق مارگریت میماند. مارگریت پس از آنکه متوجه علاقهی آرمند به خود میشود دست از کارهای گذشتهی خود برداشته و با او در خانهای کوچک در حومهی شهر پاریس زندگی میکند. اما پدر آرمند آنها را به حال خود رها نمیکند و به سراغ پسرش میرود تا او را از زندگی با مارگریت منصرف کند، دیدار پدر و پسر باعث فرار مارگریت از خانه میشود.(نخوندم هنوز متاسفانه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!