ویروس زامبی جهان رو فرا گرفته و آرتین....
آرتین سرش را پایین میاندازد:درسته،ما فقط بچه ایم. یمش بچه ۱۲ ساله.... دو سال بعد: دو پسر نوجوان به همراه یک دختر درحال قدم زدن در جنگل هستند. آن دختر جلوتر از پسر ها حرکت میکند. صدای تیراندازی ای از تقریباً ۲۰۰ متر جلوتر از آنها میآید و پرندگان که معلوم است از چیزی ترسیدند شروع به پرواز سمت آسمان میکنند.
دختر:حتما اون جلو یه خبراییه،تفنگتونو آماده کنید. آنها به آرامی جلو میروند و هنگامی که تیرانداز هارا میبیند،پشت درختی پنهان میشوند. دختر:یوزها،فقط دو نفرم هستن.شکارم با خودشون دارن،آهو.برسام تو از چپ میری و پوشش میدی،میخوام مطمئن شم فقط همین دونفرن.هروقت مطمئن شدی،اولین تیر رو به یوز ها شلیک کن.سامان تو هم همینجا میمونی. برسام به سمت چپ میرود تا دید بهتری از محیط داشته باشد. چند گذشت و آن دو همچنان منتظر علامت برسام بودند،اما خبری نبود.
دختر:میریم جلو،ولی خیلی آروم. سامان:باشه. آن دو جلوتر میروند و برسام رو میبینند.برسام با دست عدد ۳ رو نشون میده. سامان:سه نفر دیگم هستن. آن دختر،تفنگش را در بند لباسش میگذارد،کمانش را از کوله پشتی اش در میاورد و دو تیر در آن میگذارد،به طرف دو نفری که کنار آهوی شکار شده بودن میگیرد.
سامان: مطمئنی میتونی جفتشونو با یک حرکت بزنی؟ دختر:شک داری؟ سامان:البته که نه.الکی نیست که رئیس انقدر بهت اطمینان داره. دختر:برو اسبارو بیار،من بدون صدا کار اینارو تموم میکنم.حواستون باشه که اون سه تا نیان.باید سریع شکارو ببریم. سامان رفت تا اسب هارا بیاره.
دختر تیر رو پرتاب میکند.هردو به هدف میخورند.دختر بدون صدا به سمت آهو میرود.سامان را به همراه اسب ها میبیند. سامان کمک میکند تا آهو را روی اسب بگذارند.برسام هم به طرف آنها میآید. آنها درحال سوار شدن بر اسب بودند که ناگهان،سگی پشت سر آنها واق واق میکند.سرباز ها به سمت آنها میدوند و جنازه همتاهای خود را میبینند. بچه ها شروع به رفتن میکند،در همین حین سربازان یوز ها شروع به تیراندازی میکنند....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
خوشحال میشم داستان من رو هم بخونید
و نظرتون رو بگید (:🌷
آریا چی شدد؟
تا اینجا فهمیدیم بردیا و آرتین زندن ولی آریا چیشددددد
بالاخرهههههه
عالی بود
تروخدا زودتر پارت بده
عالیییی قسمت بعد کی میااااد
امشب
خیلی این داستانتو دوس دارم.
چرا همیشه گیج میکنی مارو خدایی😂
😂
بک بده
بالاخرهههه
خوب نبود فوقالعاده بود
ما یه قرعه کشی برگزار کردیم که به نفر برنده 15.000 امتیاز میرسه
هر شانس 300 امتیاز هست
دارم میرم از اول بخونم برمیگردم😂