9 اسلاید پست توسط: SALIN انتشار: 4 روز پیش 9 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
به مناسبت روز جهانی کارگر...
بر زندگی اجتماعی ما در عصر حاضر، شیوه ای از حیات اقتصادی حاکم است که تحت عنوان «کاپیتالیسم» یا «سرمایهداری» شناخته میشود. هدف فعالان و بازیگران اقتصادی در یک نظام سرمایه دارانه، مسأله ای است که به نام اصل «حداکثر سازی سود» شناخته میشود. یعنی در نظام سرمایه داری، هدف نهایی هر فعال اقتصادی، به دست آوردن سود بیشتر، و به دنبال آن، فرار از ضرر است. این شیوهٔ تولید و فعالیت اقتصادی، به مرور زمان، روی ذهنیت و منش افراد آن جامعه هم تأثیر میگذارد، و زندگی فردی هر کس را نیز به زنجیر میکشد. [ در نتیجه، در نگاه سرمایه دارانه به زندگی، همه چیز یا در خدمت رسیدن به هدف است _ یعنی ابزار است _ یا مانعی در مسیر دست یابی به هدف _ که یعنی باید به هر قیمتی از سر راه برداشته شود.] در نگاه نخست به جوامع سرمایه داری شاید به نظر برسد که رونق و رفاهی که در آن جوامع به چشم میرسد، نتیجهٔ طبیعی سیستم اقتصادی حاکم بر آن جامعه باشد، اما نباید فراموش کنیم که این رفاه سطحی است و به قیمت استثمار و فشار عده ای اندک بر اکثریت جامعه پدید آمده است... در این یادداشت کوتاه، قصد ندارم به موشکافی نظام سرمایه داری بپردازم _ چرا که این خود کاری است دشوار که تاکنون هزاران صفحه در مورد آن نوشته شده _ بلکه صرفاً میخواهم نشان دهم که چرا مبارزه با این سیستم ناعادلانه، وظیفه اخلاقی ما ساکنان دوران حاضر است.:
۱_ جامعه: آشکار ترین پیامد ها و تأثیرات سرمایه داری، در بطن زندگی و روابط اجتماعی خود را پدیدار میکند. وقتی هدف کل اعضای جامعه، حداکثر سازی سود و مطلوبیت باشد، یعنی کل آن جامعه سودجو و سرمایه محور است. در چنین جامعه ای، استبداد و دیکتاتوری «سرمایه» حاکم است؛ سرمایه تمام شئون روابط اجتماعی را تعریف و کنترل میکند، و تمامی افراد را مجبور میکند که برای بقای خود در اجتماع، یا تمام تلاشش را بکند که سرمایه را انباشت کند، یا بندهٔ اشخاصی باشد که سرمایه را انباشت میکنند، یعنی کارگر باشد. در نتیجه، اشخاص در جامعه برای سود و سرمایه چنان احترامی قائل میشوند که به مرحلهٔ پرستش آن میرسند. در چنین جامعه ای، جدای از اینکه ارزش و قدرت اجتماعی افراد بر اساس میزان ثروت آنان تعیین میشود، روابط عمیق انسانی هم در ذیل ارزش پولی شکل میگیرد؛ به عنوان نمونه، یک دختر جوان مجرد، بین خواستگاری که فردی اخلاقی و مهربان است و خواستگاری که صرفاً پولدار است، دومی را انتخاب میکند. بنابراین تا کنون روابط اجتماعی توسط ضرورت های اقتصادی فاسد شده است...
۲_ فرد: در نظام سرمایه داری، شخص فقط در صورتی میتواند موفق باشد ( منظور موفقیت با ملاک های سرمایه داریست ) که دارای ویژگی های شخصیتی خاصی باشد؛ این ویژگی ها به طور کلی عبارت است از حرص، طمع و خودخواهی. در یک نگاه کلی، باید گفته شود که خودخواهی و فردیت، دو عنصر کاملاً متفاوت، اما مربوط به هم هستند. یعنی میتوان فردیت را ستود و ترویج کرد، اما خودخواهی را مذموم شمرد؛ چرا که خودخواهی در واقع شکل افراطی و از حد گذشتهٔ فردیت است. در فردیت، شخص آزاد است و با آگاهی از این آزادی، خود برای زندگی و آینده اش تصمیم میگیرد، این تصمیمات، با میل خود شخص گرفته میشود و نه با اجبار بیرونی یا تحت تأثیر ترجیحات اکثریت؛ در این میان، فرد با اصالت زندگی میکند و در برابر هر تحمیل خارجی که بخواهد استقلال شخصی او بر زندگی اش را خدشه دار کند، مقاومت میکند؛ اما در خودخواهی، مسأله کاملاً وارونه است، شخص اینجا به دنبال پاسداری از فردیت خود نیست، بلکه به دنبال تحمیل خواسته های فردی خود بر جهان پیرامونش است. فرد در اینجا میخواهد جهان را به نفع سود شخصی خود استثمار کند. و در این میان احتیاج دارد که به شدت آزمند و طمع کار باشد. در نظام سرمایه داری، با عبارات جذاب و دلربایی نظیر «بلندپروازی» و «اهل ریسک» بودن این درنده خویی توجیه میشود. در صورتی که استمرار این حالت در وجود انسان، باعث تخریب روانی افراد و بیگانه شدن آن ها با جهان پیرامون شان میشود. و البته جامعه هم آکنده میشود از بی شمار افرادی که فقط به فکر خودشان هستند...
۳_ محیط زیست: بدون برداشت آزادانه و بی رویه از منابع موجود در طبیعت، تولید انبوه کالا _ که خصلت بارز سرمایه داریست _ نمیتواند وجود داشته باشد. نظام سرمایه داری اساساً به طبیعت به چشم مادهٔ خامی نگاه میکند که باید به نفع انباشت سرمایه مصادره و فرآوری شود. اما خب، روشن است که یک شخص سرمایه دار به طور خاص، و نظام سرمایه داری به طور عام نمیتواند بدون هیچ ایرادی آزادانه به موجود مقدسی چون طبیعت دست اندازی کند و با درو کردن آن خود را تأمین نماید؛ روح و سرشت آدمی، از آنجا که خود از دل طبیعت بیرون آمده، نسبت به آن نوعی حس تعلق و کشش و احترام دارد، بنابراین در برابر تاراج و نابودی آن ساکت نمیماند. حال، سرمایه داری، که به شدت بخاطر حرص سود خود به برداشت بی رویه از این طبیعت محتاج است، باید چه کند؟ کاملاً مشخص است، باید به نحوی این مانع را از سر راه خود بردارد، بنابراین با کار کردن روی ذهنیت عموم مردم، رأی آن ها را نسبت به کلیت طبیعت تغییر میدهد، به گونه ای که مردم طبیعت را درست با عینک سرمایه داری، و به شکل ماده خام یا حتی موجود وحشی و خطرناکی ببیند که باید رام شود. در نتیجه، با آزادی کاملی که سرمایه داری در تسلط بر طبیعت به دست می آورد، به مرور تبعات مخرب آن به طبیعت منتقل میشود و چهره ای که ما امروز از طبیعت میبینیم را رقم میزند: شهر های غبار آلود، دریا های آکنده از زباله و مواد شیمیایی و نفتی، جنگل های سوخته و ...
۴_ سیاست: سرمایه برای صاحبانش، قدرت اجتماعی و سیاسی ایجاد میمند، قدرتی که صاحبان سرمایه از آن برای تسلط سیاسی بر اکثریت مردم استفاده میکنند تا آن مردم را به راحتی در خدمت منافع شخصیشان به زنجیر بکشند؛ این چنین است که سیاست در جوامع سرمایهداری، استبدادی، خفقان آور و از بالا به پایین است؛ حتی اگر آشکارا حکومتی دیکتاتوری بر سر کار نباشد. حتی با پیشرفت سرمایه داری، و تکامل آن شیوههای سرکوب و کنترل متنوعتر و ظریفتر شد، به گونهای که دیگر نیازی به اعمال فشار مستقیم و آشکار نباشد، اینگونه مردم هم احساس آزادی میکنند و نیروی انقلابی آنها خود به خود مهار شده و فروکش میکند، اما به چه وسیله؟...
۵_ هنر: به باور شخصی من، تفاوت عمده سرمایه داری پیشرفته با شکل بدوی آن، در استفاده گسترده از فرهنگ و هنر به عنوان ابزار سلطه و سرکوب است. این امر، در مرحله اول نیازمند آن است که در خود ماهیت هنر دگرگونی و دخل و تصرفی رخ دهد تا با ذات سرمایهداری و اهداف آن همسو شود. این یعنی جدای از اینکه سرمایه داری از هنر استفاده مستهجنی میکند، ماهیت آن را هم افسرده و فاسد مینماید. هنر اصیل و واقعی، خاصیت بصیرت بخشی و بیدارگری دارد، و این رسالت مهم را از طریق بازنمایی زیبای جهان پیرامون به انجام میرساند، و باز با اتکا به خلاقیت، مفهوم زیبایی را هم مدام از نو تعریف میکند، اما سرمایهداری با تعیین استاندارد برای تولید محصولات هنری و فرهنگی، خاصیت خلاق و در نتیجه بیدارگر آن را به کلی از بین میبرد تا بتواند بر روند تولید آن نظارت داشته باشد و محتوایی را در آن بگنجاند که باعث سرگرمی صرف و حواس پرتی مردم شود. نتیجه این فرایند، انبوه فیلمهای سینمایی است که هدفش فقط فروش بالا و راضی کردن مخاطبان به هر قیمتی است، یا آهنگهایی که سخیفترین ترانهها را در مورد احساسات انسانی میخواند و در گوش مردم فرو میکند و ...
۶_ تفکر: سلطه سرمایهداری پیشرفته دیگر تمامی شئون زندگی را در بر میگیرد تا هیچ عاملی _ به ویژه عوامل نابودی خودش و عوامل سود بالقوه _ از ید اختیارش بیرون نباشد. و آنگاه میتواند به این مهم دست پیدا کند که منشأ انسانیت را تحت کنترل درآورد، یعنی ذهن و تفکر. اما این به معنی تفکر شخصی نیست چرا که این موضوع خواه ناخواه در بخش فردیت مورد بحث قرار گرفت، بلکه منظور تفکر از حیث کلی در مسائل کلان است، که این شامل تمامی علوم مخصوصاً علوم انسانی است. در قرونی مانند قرن هجدهم میلادی، در علوم انسانی به ویژه فلسفه سیاسی و جامعه شناسی، بیش از هر زمان دیگری مفهوم و مسئله آزادی مطرح شد، به ویژه مسئله آزادی در رابطه با حق مشارکت سیاسی مردم در جامعه. در حقیقت، مطرح کردن آزادی و حقوق شهروندی، فراهم کردن توجیه فکری ظهور سرمایه داری نوین در برابر استبداد فئودالی و سلطنت مطلقه بود که هم حکومت و هم تمامی روابط تولید را قبضه کرده بود. بنابراین، هرچند که طی قرون اخیر فلسفهها و تفکرات مستقل و بینظیری در موضوعات مختلف عرضه شده، اما سرمایه داری تمام اهتمام خود را به کار بسته تا بتواند مستقیماً فکر را تحت انقیاد خود درآورد، و متأسفانه تا حدود زیادی موفق شده است...
۷_ معنویت: همانطور که گفته شد، سرمایهداری تمامی شئون زندگی را در بر گرفته، یعنی حتی بخشهایی از زندگی غیر مادی؛ و از این تسلط برای هدایت جریان مطلوب زندگی مادی خودش بهره میبرد. بخش اعظمی از زندگی غیر مادی مسئله معنویت به طور کلی است، این موضوع خود به دو بخش معنای زندگی و معنویت مذهبی تقسیم میشود. رسوخ سرمایهداری در هر دو بخش، نتایج بینهایت زیانباری به جای نهاده است... یکی از کارکردهای فردیت توانایی و آزادی شخص برای جستجو، تفسیر و انتخاب معنای زندگی است. چنبره زدن سرمایهداری بر سر هر فردیت مستقل و محو کردن مرزهای فردیت میان افراد، این امکان را به سرمایهداری میدهد که با تودهسازی انسانها، امکان هر تفسیر نامطلوب از معنای زندگی ( نامطلوب از نظر سرمایه داری) را از آنان سلب کرده و بتواند معنای مطلوب و مورد نظر خود را به ذهنیت جمعی آنان تزریق کند، بنابراین ما انبوهی از انسانهای منفعل را خواهیم داشت که سعادت و معنای هستی خود را، در یک هستی محدود مادی تعبیر میکنند و از آن جهت که همگی برداشتی واحد از مقوله زندگی دارند، به سادگی تأثیری مشابه از تبلیغات کالاهای سرمایهداری میگیرند... در زمینه معنویت مذهبی اوضاع به مراتب وخیمتر است. معنایی که انسان از مذهب به طور کلی میگیرد، از تفسیر شخصی خود او از زندگی قویتر و غالبتر است. در موارد بسیاری، معنای شخصی زندگی در ذیل اعتقادات مذهبی فرد قرار میگیرد و به وسیله همان تفسیر میشود. مذهب قابلیت این را دارد که چنان شوری به زندگی ببخشد که عملاً از عهده هر ایدئولوژی مفروض خارج است. اما، با توجه به قدرت فوقالعادهای که مذهب دارد، به همان نسبت در کنترل گرفتنش نیز مشکل است. بنابراین، یا باید به طور کامل نهاد دین مورد تسلط سرمایهداران قرار بگیرد یا به طور کامل طرد شود؛ به خاطر ماهیت خاص دین هیچ حالت سوم و حد وسطی برای این امر وجود ندارد؛ بنابراین میبینیم که مثلاً در مواردی _ در قرون گذشته _ کفارهای که مومنان میدادند و آن کفارهها خرج امور عام المنفعه میشد، در سلطه سرمایهداری صرفاً یکی از منابع کسب سود و انباشت سرمایه شد، و بعد که ظرفیت انقلابی دین در ظلم ستیزی برجستهتر شد، سرمایهداری در برابر آن موضع گرفته و دین و مذهب را عنصری مخالف با آزادی و طبیعت انسانی جلوه داد؛ اما حتی این جلوه دادن هم مانع آن نشد که دین نقش خود در جامعه را از دست بدهد. ( به عنوان نمونه، بازدید پاپ ژان پل دوم از زادگاهش لهستان که آن زمان زیر یوغ دیکتاتوری بلوک شرق بود و این بازدید به واقعی تاریخی تبدیل شد...)
۸_ انسانیت: چکیده تمام مسائل یاد شده، انسانیت را تشکیل میدهند _ یا لااقل نسخه ای خلاصه از انسانیت _ به عبارتی، سرمایهداری با اعوجاج کردن مفاهیم عمیق انسانی، اخلاق و انسانیت را خدشهدار کرده و بشر را با خود حقیقی اش بیگانه میکند. محصول این فرایند، انسان استاندارد و برچسب خورده شهرنشین مدرن است که طبیعت آزاد و خلاق خود را از یاد برده است، اما نه کاملاً؛ چرا نه کاملاً؟ به باور شخصی من، نوعی فهم بنیادین و ذاتی و غیر تجربی در سرشت بشر هست که میتواند تشخیص دهد که شرایطی که در آن زیست میکند، چگونه شرایطی است، به هر حال، سوزندگی آتش برای هر کسی، در هر زمان و مکانی و حتی بدون کمترین پیش فرضی، درد آور است. به همین ترتیب است که بشر مدرن، علی رغم رفاه و وفور ظاهری، نمیتواند چشم بر فقر و بیعدالتی و محرومیت ببندد و همزمان، نمیتواند به خود تلقین کند که زندگیش بینظیر و خالی از ایراد است. ما همگی طعم تلخ زندگی مدرن که عصاره سرمایهداری است را چشیدیم؛ و میدانیم زندگیهایمان تصنعی است. اما درد اینجاست که به خاطر تلقینات جامعه سرمایه داری، به خود دروغ میگوییم که:« همه چیز مرتب است.» در صورتی که زندگی هایمان چیزی را کم دارد که سرمایه داری آن را به دلایل یاد شده از ما گرفته است. به همین دلیل، وظیفه اخلاقی ماست که به این وضعیت یک «نه» بزرگ، قاطع، و جانانه بگوییم. به خاطر زندگی ارزشمندی که فقط یکبار به ما داده شده.
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
درود بر شما.مطابق معمول عالی و کامل.فرمایش شما کاملا متین هست و کوچکترین مخالفتی با هیچ یک از گفته های شما ندارم،که برعکس کاملا هم موافقم.تفسیر دقیقی ارائه کردید از یک جامعه ی کاپیتالیستی.فقط تنها سوالی که اینجا مطرح هست،اونه که اگر کاپیتالیسم رو کنار بگذاریم،با چه راهکار دیگه ای میتونیم اقتصاد رو مدیریت کنیم؟کمونیسم؟فئودالیسم؟یا اصلا بیخیال شدن مدرنیته و اقتصاد و زندگی به سبک انسان پیشا مدرن؟آیا اصلا چاره ای به جز کاپیتالیسم هست و سرمایه داری انتخاب هوشمندانه ای بین بد و بدتر نبوده؟
فهم کنه، در واقع قصد داره مفهومی مثل «اتوپیا» رو فهم کنه. به همین خاطر هست که من به انقلاب تدریجی، به جای انقلاب سریع و رادیکال اعتقاد دارم تا در جریان و به موازات انقلاب، آگاهی ما هم رشد کنه و توان درک بهترین بدیل سرمایهداری رو داشته باشه.
ولی خب، در هر حال فکر میکنم اون اقتصاد آرمانی، نهایتا نوعی سیستم کمونیستی باشه.
درسته.
به نظر سنجیم یسر بزن پشیمون نمیشی 🌱
چشم