دوشنبه دهم اردیبهشت ساعت هفت و بیست شش دقیقه
ISTP همش داشت غر میزد که باید ماشین عزیزش رو ول کنه و دنبال INFJ بگرده و همش به INFJ چیز میگه😂 ESTP هم نشسته داره XNTP ها رو اذیت میکنه که همش خرابکاری میکنن و تنبیه میشن. ISFJ داخل حیاط پشتی داره دنبال INFJ میگرده، که یکدفعه INFJ از بالا درخت میوفته پایین (کیا گفته بودن فرار کرده؟ درست گفتن😂) ISFJ با قیافه ی جن دیده نگاهش میکنه. INFJبهش اشاره میکنه که تروخدا به کسی نگفته، ISFJ هم که مهربونه و دلش پاک، چیزی نگفت ISFJ:(داری چیکار میکنی؟ همه دنبال توعن) INFJ که خجالت زده شده پشت سرش رو میخارونه:( خودمم نمیدونم، فقط ناراحتم *میشینه رو زمین و به درخت تکیه میده*) ISFJ:(بیا برگردیم) INFJ:(نه، الان اگه برگردم همه سرزنشم میکنن) ISFJ:(پس میخوای چیکار کنی؟) INFJ:(گفتم اگه اتفاقی برام افتاده باشه منو پیدا کنن خشم شون کمتر میشه و منو سرزنش نمیکنن) ISFJ:(منظورت چیه؟ دیوونه شدی؟ میخوای بلا سر خودت بیاری؟!) INFJ سرش رو پایین میندازه ISFJ میره و...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
38 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
یه سری به کتابچه ی من هم بزن 🔮
عنوان داستان٫کتابچه ی من : دخترک گمشده اس 🌾
خوشحال میشم نظرت رو در مورد کتابچه ام بدونم 🪴
❤
داستانت عالیه
مرسیییی 🌹
خوب بود که، چرا این حسو داری؟..
نمیدونم ربطی داره یا نه ولی.. منم یه مدت نویسندگی میکردم، خیلی تلاش کردم، اخرین رمانمپ با چه عشق و ذوقی شروع کردم، ولی خب بعد بدون اینکه زده بشم ولش کردم، دیگه به خودم اجازه ندادم بنویسم تا خاطرههام زنده نشن. همه داستانامو پاک کردم، فقط صفحههای اول آخرین رمانم مونده که اونم هربار میرم سراغش گریم میگیره، دیگه جرعت ندارم روش کلیک کنم.
مثل همیشه، عالی بود=)
چرا همچین حسی داری؟ میخوای دربارش صحبت کنی؟
والا.. اگه حال داری و کار نداری، من پیوی هستم:)
اگر ایشون تا ۵ ساعت دیگه از ایده من استفاده بکنه و بنویسه من براش ۱۶۰ امتیاز میزنم
اول اینکه کدوم ایده؟
دوم اینکه فکر کردی اگه من الان بنویسم فوری منتشر میشه؟
همون نظر قبلی ولی حداقل زود بنویس
من واقعا نظر قبلیت رو متوجه نیستم
دادا همونجا که بهت گفتم هم ایده میدم هم چالش
میدونم کدومو میگی خر که نیستم، فقط متوجه ی ایده ات نمیشم😐😑
او ببخشید فکر کردم نفهمیدی والا محور چرتی بود گفتم هیجانی کنیم(ناگفته نماند از خودم خیلی دوست یه اتفاقی بیفته که mbti با این داستان در شوک فرو برود)
حالا خودم یک کاریش میکنم
آفرین فقط هیجانی بکن
تو خیلی خوب مینویسی اما یکمی داره بد میشه
اصلا داستان عاشقانه شد😂😂😂
متوجه شدم خودم😂 اثرات کمبود ایده ست، ایده بدید یکم خو
آقا هم ایده میدم هم چالش
رفتار infj خیلی عجیب شده چون میدونه داره چه اتفاقاتی میوفته
پس داره چه اتفاقاتی میوفته؟
نمیدونم😐😂
خیلی تاثیر گذار بود
ایده ی خفنیه
به داستان منم my life is panted هم سر بزنید ( لایکا بشه بیست پارت بعد میزارم)
باشه❤
عالییییی
مرسی
عالی بودبعدجور منتطر پارت بعدم
❤
پارت بعد
احساس میکنم داستان داره تو محور چرتی پیش میره، دیگه ایده هام ته کشید
میخوای من ادامه بدم یا ایده ای بدم؟
ایده بده
infj نگران اینه که مردم راجب قابلیت های مغزش بدونن فقط intj میدونه که infj یه عمل سخت برای مغزش داشته و اخلاقش عوض شده ... هیچکس نمیدونه ولی پدر intp مسئول اون عمل بوده و از عمد یک چیزهایی در مغزش ایجاد کرده که بعدها باعث مرگش در ۳۰ سالگی میشه البته یه کاری جلوی این رو میگیره ...intp برای همین که نذاره راز فاش شه باinfj دوست میشه تا دردش رو بدتر کنه ....
خوب بود؟
پشمام ریخت اصن.. این ایده ها رو از کجات میاری؟ ولی حالا خو نمیشه من اینو بنویسم اینجوری که حال نمیده اگه بقیه داستانو بدونن😂
حالا ادامشو بهت بگم؟
آره بگوووو
میخواد دردو بدتر کنه اما چه دردی ؟ درد اختلال عصبی دوستی رو .... infj اگه باورتون نشه بهترین دوست infp بوده اما intp با infp صمیمی میشه و درد infj کمی بدتر میشه اما اصل درد مال ک.شتن عزیزاشه intpحتی سعی داشت entp رو هم بک.شه ... اگه infj بمیر.ه intj ناامید میشه و پایه و اساس j ها از بین میره... اما ق.ات.ل حرفه ای داستان نمیذاره این اتفاق بیافته اما اون حرفه اش رو داره از دست میده ( راهنمایی ایشون j هستند) intp هم یه همدست داره اما اون کیه ؟
عالی بود پارت بعد؟
مرسی
به زودی