دختر ریدلp3

رفتیم سرسرا.پرفسور مگوناگال:اسم هریکیو که خوندم میاد اینجا و کلاه را رو سرش میزاره و گروهش معلوم میشه.سوزان بونز :تورو توی کدوم گروه قرار بدم اها هافلپاف.کلی ریدل:اوه پس اومدی برو اسلیترین.تعجب کردم ولی خب عادی هم بود،من دختر ریدلم و هلا پیشگوی اعظم😎منتظر بودم تا هری رون و هرماینی هم انتخاب بشن دوست داشتم بیان تو اسلیترین نفر بعدیو گفت:هرماینی گرنجر:بله بله درسته گریفیندور.دراکو مالفوی:اسلیترین.اومد نشست سر میز.جایی نبود کنار من نشست.بهم گفت:سلام من ....من:لطفا یه دقیقه ساکت.دراکو:باش

رون ویزلی:یه ویزلی دیگه میدونم چیکار کنم گریفیندور.کم کم داشتم ناامید میشدم،هری پاتر:عوم سخته خیلی سخته تو وجودت شجاعت هست اسلیترین نباشه؟اگر یقین داری گریفیندور.من:اَه.دراکو:چیزی شده؟من:نه هیچی راستی من کلی ریدلم.دراکو:منم دراکو مالفویم.من:خوشبختم،منتظر بودم گروه بندی تمام بشه.دراکو:اصیل زاده ای؟من:آره.*****گروه بندی تمام شد.یه مردی با ریش های بلند سفید بلند شد و گفت:سلام من پرفسور دامبلدور هستم امید وارم سال خوبی در هاگوارتز داشته باشی قوانین این هستن که هیچ کدومتون همگی نباید به جنگل ممنوعه برید اقای فیلچ سرایدار گفتن اگر نمیخواهید به بدترین طور ممکن بمیرید به راهروی سمت راست طبقه سوم نرید.همه تعجب کردن.پرفسو دامبلدور:خب مهمانی شروع شد.کلی غذا رو میز بود.

من یه مرغ برداشتم گذاشتم تو بشقاب یه استیک هم گذاشتم.داشتم استیکم رو گاز میزدم که یهو یه روح از تو میز سبز شد.من اونو میشناختم اون سرنیکولاس بود آقای بی سر ریموس درموردش بهم گفت.من:سلام آقای بی سر.سرنیکولاس:سلام دختر،لطفا سرنیکولاس صدام کن.بعد رفت سر میز گریفیندور.دراکو:اون کی بود کلی؟من:نمیشناسیش؟اون سرنیکولاسه،بعضی ها میگن اون وقتی که مرد سرش از جا دراومد و رحش اینطوری شد که سر نداره بعضی ها بهش میگن بی سر ولر اون دوست داره سرنیکولاس صداش کنن.دراکو:چه جالب.

دیگه باید میرفتیم سمت خواب گاه ها. دنبال نمایندمون رفتیم،داشیتم از پله ها میرفتیم که یهو تغییر جهت داد.نماینده:چیزی نیست پله ها تغییر جهت میدن بای از اینور بریم.نماینده رمز عبور رو گفت.وارد سالن اجتماعات اسلیترین شدیم.نماینده:خب خواب گاه دختر ها بالا سمت راست هست پسر ها هم همون بالا ولی سمت چپ.رفتم بالا سمت راست وارد اتاق شدم.. اتاقی که تم سبز داشت💚اتاقی که دوست داشتم و بهش رسیدم.

وسایل هامون رو از قبل اورده بودن تو اتاق ها.رفتم رویکی از تخت ها نشستم.چمدونم رو باز کردم،یه دقیقه سکوت کردم با خودم گفتم سی سی کجاست؟!(سی سی جغدش هست)دیدم داخل یک قفس کنار پنجره هستش.خیالم راحت شد.(سی سی یه جغده که مشکی هست و چند تا نقطه سفید داره)دوباره رفتم سراغ چمدونم،دفتر خاطراتم رو در اوردم.شروع کردم به خاطره نوشتن.

"دفتر خاطرات"خب من گفتم که خیلی دوست داشتم برم هاگوارتز امروز اومدم.وقتی که گروه بندی بود من تو اسلیترین افتادم.میدونی میدونستم که تو اسلیترین میفیتم انگار کلاه خیلی دوست نداشت من رو گروه بندی کنه.خب این عجیبه من دختر تام ریدل و هلا هیوزم شاید هلا خیلی عجیب نباشه اما خب اون همسر تام ریدل هست.ولی بعضی وقت ها که با خودم فکر میکنم مادرم اونقدر ها هم مثل پدرم بد نبود و پدرم گذشته سختی داشت که اینطوری شد.ولی من به هر حال دختر ریدلم و به این افتخار....

یهو یه دختری اومد گفت:سلام.من:ای وای ترسیدم.اون دختره:ببخشید.من: اشکال نداره بعد دفتر رو بستم.اون دختره:من پانسی پارکینسونم دوست داشتم با هم اتاقی هام آشنا بشم.من:خوش بختم من کلی ریدلم.پانسی:استار نمیخواهی آشنا بشی؟!اون دختره:سلام من استوریا گرین گراسم میتونی استار صدام کنی خوش بختم میبینمت کلی.من:منم همینطور.پانسی:چی مینویسی؟من:خب دفتر خاطرات آورده بودم تا خاطره بنویسم که تو یهو اومدی و ترسیدم.استار خندید و گفت:پانسی کارش امینه تو قطار هم یهو اومد دم کپه.من خندیدمو گفتم:بچه ها الان همهجا خاموش میشه باید بخوابیم

(فردا)سر کلاس پرفسور مگوناگال بودیم،من کنار دراکو نشسته بودم.من:چته دراکو؟!دراکو:میشه واسم بنویسی؟من:نه.داشتیم مینوشتیم که رون و هری اومدن من و هرماینی بهشون یه نگاه کردیم.رون:اگه جلوی مگوناگال دیر میومدیم بد میشد.پرفسور مگوناگال:چرا دیر اومدید؟هری:ما گم شدیم.پرفسور مگوناگال:خیله خب پس صندلی تون رو که گم نکردید.بعد رفتن نشستن سر صندلی.یکم پرفسور درمورد تغییر شکل توضیح داد و نوشتیم.بعد کلاس تمام شد.

خب این پارت هم تمام شد ادامه در پارت بعدی🌈(ناظر توانم همینه واقعا رد نکن خواهشا)