سلام درسته که داستان خیلی غمگینه ولی زیباست
مادر من فقط یک چشم داشت.
من از اون متنفر بودم… اون همیشه مایه خجالت من بود!
اون برای امرار معاش خانواده برای معلمها و بچه مدرسهایها غذا میپخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم،آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه؟
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
اولین لایک
اولین کامنت
بی نظیر بود
خدایی پین نداره؟
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭قلب من تحمل اینو نداره
💔💔💔💔💔💔💔💔💔
کی پیاز خورد کردهه🥲
قلب زخمیم درد گرفت
هممون همین طور
:
خیلی زیبا دغم انگیز بود
منم از این داستانا مینویسم ولی از روی حقیقت اسمشم همینه
وای خیلی خوب بود