هی! دخترکوچولو!
درست زمانی که احساس کردم واقعا بزرگ شدهام این جملهرا شنیدم .. هی! دخترکوچولو... زمانی که حس کردم واقعا میانمان پیوندی عمیق شکل گرفته و توهم مرا میشناسی چه گفتی؟ کو..چو..لوی دوست داشتنی. و همین جملهکافی بود تا دیگر تمایل به گفتن کلمهای به تو نداشتم باشم
روزی که در کمال آرامش و همچو فردی بالغ برای خرید پارچه با بقیه همراه شدم ، وارد مغازه ی پارچه فروشی شدیم و گوشهای نشستم تا کارشان تمام شود.. بعد از کمی همفکری و بحث چند پارچه روی میز گذاشتند و پارچه فروش روبه من گفت : دختر کوچولو نظرِ تو چیست؟
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
136 لایک
خیلی قشنگ بود داستانت واقعاا
منم نویسندم تو ژانر های فانتزی ولی جایی نمیذارمش🙂🤍
منم گاهی واقعا شک میکنم که لازمه این داستانارو اشتراک بذارم یانه.. اخه بخشی از زندگیه خودمن .. ولی بالاخره تصمیم گرفتم بازنویسیشون کنم و اینجا بذارمش☁️
لذت بردم!
خوشحالم🤍
خیلی زیبا و قشنگ بود🦋🎶📘
زیبایی از شماس🩷
عالی بود ::))
فایتینگ ؛
ییی!☁️
زیبا>>>>>
گگگ:>>
زیباییی
مثلا تستامو لایک کنید ،،
ییی✨️
انگار داشتم کتاب مورد علاقمو میخوندم، خیلی قشنگ بود، ادامه بده ⭐
چه کامنته باارزشی:)
خوشحالم که خوشت اومد🤍
بک میدم
سلام. من نامیام. نویسنده تازه کاری نیستم اما پاترهدم و به خاطر علاقم اولین رما نم که اسمش اجباره و در مورد هری پاتره رو منتشر کردم اما بازدیدهای کمی خورده داستانش از این قراره که جینی به زور همسر دراکو میشه و در نتیجه هری باید راهی برای به دست آوردن جینی پیدا کنه اگه از موضوعش خوشت اومده لطفا بهش سر بزن
دوزتان لطفا به من بگید دختر کوچولو بنده مشکلی ندارم🐸🤝🏿
😭😂
دختر کوچولووو