« سوفیا؟.. قشنگم؟.. کجایی؟..» دختری که در یتیم خانه ای تنهاست... و تئودور، پسری هم سن و سال او به او راه زنده ماندن را در این یتیم خانه ی وحشتناک را آموزش میدهد..
نور صبحگاهی خورشید از پنجره های ترک خورده یتیم خانه به اتاق یتیم ها میتابد. چهره سوفیا حالتی به خود گرفته که گویی از کابوسی سخت برخاسته و... شاید واقعا هم اینطور بود! با رفتار بدی که خانم هارت با آنان داشت باید انتظار کابوس را هم داشته باشیم. سوفیا چشمان خود را مالید و رو به روی آینه خاک گرفته ای که گوشه هایش شکسته بود رفت و به موهایش نگاهی انداخت. شانه ای گرفت و موهای طلایی اش را شانه کرد. نگاهی به دختران و پسرانی کرد که بعضی هایشان خواب و بعضی دیگر بیدار و در حال رسیدن به خود بودند کرد. آن روز هم مثل روز های دیگر عادی بود و سوفیا باید آماده این میشد که برود به دفتر خانم هارت و لیست کار های امروزش را از او تحویل بگیرد و تا غروب مشغول به کار کردن شود.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
خیلی خوب بود
ادامه بده
:)
عالی بود
پارت بعد؟
دو سه روز دیگه پارت میدم..
منتظریم
سلام زیبا ، اگر مایل هستید که رمان زیباتری رو برای خواننده خلق کنید،خوشحال میشم در کلاس نویسندگی بنده،شرکت کنید.
برای شرکت در کلاس،فقط کافیه وارد پست«کلاسنویسندگی»در اکانت من شده و شرایط حضور در کلاس رو مطالعه کنید.
عامم.. باشه ببینم چی میشه...
خیلی خوب بود🫠🤍
ممنون!