*چویا*:دازای کنارم نشسته بود و همینطور به اون پسره ی گرسنه نگاه می کردم. پسر بعد از پایان بسته ی پفک دهنش را باز کرد و گفت:(نمیخواستم بترسمونمتون بانو!) با تیک عصبی نگاهش کردم:(هوی من پسرم!) با لبخند رو مخی نگاهم کرد:(میدونم ولی جیغ دخترانه ای کشیدید!)(خودت در کمد را باز کنی و ببینی یک موجود عجیب داره توش پفک میخوره چیکار میکنی؟)(اولا من انسانم دوما پفک رو ازش میگیرم!)اومدم جواب بدم که دازای جلوی دهنم رو گرفت:(حالا چرا اینجایی رانپو؟)به گین نگاه کرد و گفت؛(دنبال تاچیهارا میگشتم.)گین ار پشت سرش نگاهی به تاچیهارا انداخت و گفت:(چیکارش داری؟) پوزخند رومخی زد و گفت:(مسئله اینجاست تو چیکارش داری؟)گین بهش زل زد و گفت:(هیچی!) رانپو با نگاهی متمرکز گفت:(پس تو نمیخوای اونو برداشت کنی؟) جمله اش انگار خبری بود تا پرسشی! انگار خبر از چیزی داشت. آتسوشی پرید وسط حرف د با استرس گفت:(تاچیهارا الان باهات_) گین با سردی گفت:(اگر قرار به برداشت بود تو هم توش سهیمی کارآگاه عزیز.) با تعجب پرسیدم:(برداشت داستانش چیه؟)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
خیلییی خوبه خیلی وقت منتظر پارت جدیدش بودممم💞💞