5 اسلاید پست توسط: Mariana انتشار: 8 ماه پیش 110 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
یک نکته: پارت ۷ منتشر نشد به طور خلاصه پارت ۷ داستان رابطه ی دازای و چویا رو برای آتسوشی بازگو میکنه و یک شباهتی از مور و چویا بیان میشه...
پارت ۹:*چویا* لبخند کمرنگی زدم. دازای کلاه را دوباره رو سرم گذاشت.(تو موجود جالبی هستی هویج!) نگاهی به آتسوشی انداخت و بعد گفت:( کی فکرش رو می کرد فرشته ی کوتوله ی ما یک شیطان باشه؟) لفظ شیطان عجیب بود ولی فکرشم نمی کردم یک روز شیطان خطاب بشم. (نیکولای و فئودور فقط یک خاطره هستن که باید تو گذشته بمونن چوچو!) بهش نگاه کردم . لبخند کمرنگی بهم زد ولی بعد دوباره قیافه اش سرد شد.( امشب یک خبرایی هست اگه خواستی بیا اتاق اصلی) آتسوشی بلند شد و گفت:(میبینمت بای!) و بعد داخل اتاق تنها موندم. من واقعا کی بودم؟ یک م...عش...وقه؟ یک دوست؟ یک فرزند؟ و شاید یک گناهکار؟ *آکوتاگاوا* آتسوشی بهم یک لیوان دیگه آب داد و بعد گفت:(احمق نشو! دازای هیچ وقت این کار رو نمیکنه!) فریاد زدم:(ولی اگه...اگه تمام ثروتشو) آتسوشی خمیازه ای کشید و گفت:(من چویا رو دوست دارم ولی نمیذارم برادرم رو فریب بده!) با خشم گفتم:(اون گین و تاچیهارا! اون دوتا عوضی دارن از چویا مراقبت می کنن!) آتسوشی با بی حوصلگی گفت:(حق نداری درمورد چویا اینطور حرف بزنی! در هر صورت چویا دوست منه! مشکل ما برادر روانیم هست!) با پوزخند پرسیدم:(تو الان طرف کی هستی؟)
خندید و گفت:(هرچی که ثروت برادرم رو بهم بده و پادشاهم کند! و چویای عزیزم را حفظ کند!....گین خواهرت هست،پس چرا...)(اون مثل مادرمون هست! زندگی پاک رو قبول داره! نمیخواد کسی آسیب ببینه!)(لیاقت خواهرت برای فرشته بودن بیشتر بود، ولی تو آدم کشتن حریف نداره!)(به هرحال اون آکوتاگاوا گین هست!) *دازای*: تو راهرو راه میرفتم که گین رو با چاقو خونی دیدم. (باز کی رو کشتی؟) سرش رو انداخت پایین و از کنارم رد شد.(یک خدمتکار گستاخ!) لبخند کمرنگی زدم. اون هویج کوچولو... ازش خوشم میاد. موجود پاکی نیست! آغشته به گناه بود. پشت میزم نشستم و خمیازه کشیدم.با لحن آهنگین گفتم:(کونیکیدا!)با عجله گفت:(بله قربان؟)(بالاخره میخوام اون تیکه کاغذ درمورد ثروت خاندان اوسامو پر کنم.)(ق...قربان! این خبر خوشیه! حتما فقط صبر کنید!) با عجله دوید بیرون. از تصمیمم مطمئن بودم. دستام رو تپ به میز زدم و بعد با دیدن برگه لبخندم پررنگ شد. با خودکار مشکی خط به خطش رو پر کردم. حتی یکبار هم خط نزدم. کونیکیدا تعحب کرده بود. همیشه کلی چک نویس براش هدر می دادم و در آخر کاغذ را داخل پوشه گذاشتم.
کونیکیدا نیم نگاهی انداخت و بعد با تعجب گفت:(ق...قربان!)(صدات درنیاد! نباید کسی چیزی بدونه!)(بله قربان!) از اتاق خارج شد. *چویا* برف خیلی خوشگل بود. از پنجره اتاقم تماشا می کردم. که ناگهان صدایی گفت:(دوست داری بازی کنیم؟) سرم را برگردوندم. دازای خندید و گفت:(کوتوله دوست داری بازی کنی یا نه؟)(برف بازی؟)(بلی!)(میتونم توش با گلوله های برفی بزنمت؟)(بله....هان؟)(خب پس بریم!) دستم رو کشید و گفت:(اینطوری نه سرما میخوری!) یک کلاه پشمی روی سرم کشید و منرو برد بیرون. (بهت رحم نمیکنم کوتوله!) خندیدم و دنبالم دوید.*۴ روز بعد* شدید سرما خورده بودم. زیر پتو بودم و سرفه می کردم. دازای سرش را تکان داد و گفت:(باید میگفتی اینقدر سیستم ایمنی بدنت ضعیف هست!)(قوی هست ولی...)(دروغگوی نارنجی!)(حداقل میشه بذاری برم اتاق خودم؟)(خیر! تو اتاق من میمونی تا خوب بشی!)اخم کردم و بیشتر تو پتو پیچیده شدم. قدم های دور شدنش را شنیدم و بعد بسته شدن در. از زیر پتو اومدم بیرون. دیوار های اتاقش مخلوطی از طلایی و مشکی بودند. تختش لباس عزا بر تن داشت و دیوار ها با تابلو های عکس مر شده بود. ارباب های خانواده اشون....عکس دازای متفاوت تر از همه بود. پوزخندی داشت که حتی منم می ترسوند.
.لبخند کمرنگی زدم و بهش خیره شدم. صدای از کمد شنیدم و سریع گارد کردم.(کی اونجاست؟) دوباره صدایی پخش شد ولی جواب من نبود.(گفتم کی اونجاست؟) جواب من از سرو صدا های داخل کمد بیرون نمی اومد. در را به سرعت باز کردم و با دیدن داخل کمد، نفسم بند اومد. *آتسوشی*:با عصبانیت به آکوتاگاوا زل زدم.(منظورت چیه؟)داد زد:(طمع کشتن پیدا کرده بودم! دست من نبود!) با استرس گفتم:(اگه رفته باشه اتاق دازای...)(نگران نباش! اونجا نیست!)(از کجا مطمئنی؟)(تو همین اتاق هست میتونم حس کنم!)(پس باید بهت اعتماد کنم؟)(آره!)تمام اتاق را دنبالش گشتیم ولی بعد با صدای جیغی متوقف شدیم. صدای از اتاق دازای بود! با سرعت تا اونجا دویدیم. کل عمارت جمع شدند. دازای سریع در را باز کردم و با دیدن صحنه ی رو به رومون همه شاخ در آوردیم: رانپویی که داخل کمد پفک می خورد و به چویای ترسیده زل زده بود. دازای خندید و گفت:(خیلی وقته کارآگاه!)
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
به به به... بالاخره ادامه ش:)
دیگه دیگه عیده بذار تمومش کنممم
عههههههعهعع