افسانه های یونان باستان (پیدایش فصل ها)

آقا سلام ، روالین؟ امروز اومدم با داستان پیدایش فصل ها که خیلیم باحاله اگه میخواین داستانو بشنوین تا آخر همراه من باشین🙂

زئوس دوتا داداش داشت که با اونا قرعه انداخت به پوزیدون دریا رسید و به زئوس آسمان ، اما کوچکترین برادر ، هادس ، بهش بدترین مکان رسید هادس پادشاه دنیای زیرین (یا مردگان ، به انگلیسی: under world )یا همون تارتاروس بود که خیلی چیز ها دربارش میدونیم مثلا اینکهمکان غیر قابل تحملی بود ، هادس برای تحمل دنیای زیرین به دنبال یه ملکه خوب رفت ، کسی که به دنیای زیرین روح بده برای همین‌...

به المپ رفت و دختری رو دید که بسیار زیبا و سرزنده بود ، و اون دختر کسی نبود جز : پرسفونه ، دختر دمتر خدای کشاورزی هادس پرسفونه رو فریب داد و به دنیای زیرین برد و در اونجا پرسفونه رو ملکه خودش اعلام کرد ، با اینکه پرسفونه هادس رو دوست داشت اما فضای ملال آ‌ور دنیای زیرین اونو کسل کرده بود و دیگه خبری از اون دختر سرزنده نبود از اون طرف مادرش به پرسفونه خیلی وابسته بود وقتی فهمید اون ازش دوره بسیار کسل شد و دیگه هیچ محصول کشاورزی نرویید برای همین دمتر...

به قصر المپ پیش زئوس رفت و از اون خواست که دخترش رو برگردونه زئوس هم به المپ رفت و به هادس گفت که پرسفونه رو به مادرش برگردونه ، اما یادش رفت نکته مهمی رو به پرسفونه بگه : اگر غذایی در دنیای زیرین بخوره ، باید اونجا بمونه پرسفونه تا اون موقع غذا نخورده بود ، اما هادس از زئوس خواست تا برای آخرین بار با ملکه اش وداع کنه ، در اون موقع به پرسفونه برای راه برگشت یک انار سرخ و آبدار داد

در راه برگشت پرسفونه ۶ دانه انار خورد وقتی به المپ رسیدند زئوس و پرسفونه به اشتباه خود پی بردند ، برای همین عدالت و قانون این بود که پرسفونه ۶ ماه از مادرش دور باشه در این ۶ ماه دمتر کسل میشه و هیچ چیزی از زمین در نمیاد ۳ ماه دوم که از همه وقت ها دلتنگ تره زمستونه الاناست که دیگه پرسفونه برگرده

خب ، نظرتونو حتما بگید ممنون