لاوگود مغرور p3

اینم پارت سوممممم

اولین نفر امیلی پاتر بود. روی صندلی نشست و همانطور که انتظار داشتم به گروه گریفیندور رفت. زمان گذشت و صف دانش اموزان کوتاه تر شد.... « هانا لاوگود » صدای پروفسور مک گوناگل بود. روی صندلی نشستم و پروفسور کلاه رو روی سرم گذاشت... صدای کلاه توی ذهنم میپیچید.. انتظار داشتم مثل تمام خانواده ام به گروه ریونکلاو برم اما اینطور نشد.. کلاه فریاد زد: گریفیندور صدای دست از سمت میز گریفیندور امد. هم خوشحال بودم هم ناراحت. روی میز نشستم. نفر بعدی ویولت مالفوی بود... ویولت روی صندلی نشست و پروفسور کلاه رو روی سرش گذاشت. خیلی طول کشید حدود یک دقیقه... صدای زمزمه کلاه به گوش میرسید. کلاه فریاد زد: گریفیندور غم توی چهره ویولت نمایان شد. خواهرش ملودی با تحقیر به ویولت پوزخند میزد. ملودی اخرین نفری بود که گروهبندی شد و او در گروه اسلیدیرین جای گرفت.

بعد از خوردن شام به خوابگاه رفتیم. انقدر خسته بودم که تا روی تخت دراز کشیدم خوابم برد🥱😴😴 فردا صبح هیچ کلاسی نداشتیم صبح زود از خواب بیدار شدم به بدنم کش و قوس دادم و دفترم رو باز کردم. شروع کردم به نقاشی. در همین حین پشمک پرید روی پام و دستم رو خط زد. امروز میخواستیم بریم به هاگزمید. خیلی ذوق داشتم. پاشدم لباس هام رو پوشیدم. هوا گرم و افتابی بود برای همین شومیز مشکی پوشیدم و شلوار سفید. موهام رو شونه کردم و بافتم. با خودم فکر کردم: ویولت توی این گروه هیچ دوستی نداره بهتره برم پیشش.

به ویولت نگاه کردم بیدار بود. رفتم پیشش گفتم: از دیشب خیلی ناراحتی و تو خودتی بهم بگو چی شده؟ گفت: تمام خانواده ما نسل ها توی گروه اسلیدیرین بودن. کل خانواده ازم ناامید میشن. ویولت زد زیر گریه 😭 بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم.

لایک کن بریم برا ادامه♥🤍

صبحونه خوردیم و به سمت هاگزمید را افتادیم. توی هاگزمید به ویترین مغازه ها نگاه کردم و بعد رفتیم و با ویولت نوشیدنی خوردیم. داشتم از در بیرون میرفتم که پام به در گیر کرد و افتادم... محکم خوردم به ویولت. بردمش درمانگاه. مادام پامفری گفت: پاش بد جوری ضربه خورده. اروم اروم گریه کردم و به ویولت بیهوش خیره ماندم.

این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه. 👍و کامنت و فالو یادتون نره.