فقط خودم و خودت ۵۸

از زبون مرینت: صبح با صدای تیکی بیدار شدم که می‌گفت: مرینت؟ بیدار شو تغریبا نزدیک شروع مدرست هست. برای اولین بار تصمیم گرفتم بیدار شم خمیازه ای کشیدم و با صدایی خواب آلود گفتم: باشه...صبح بخیر تیکی لبخندی زد و گفت: صبح تو هم بخیر مرینت و از تختم پاشدم‌. دست و صورتم رو شستم و هنگامی که لباس هایم رو عوض می‌کردم به خوابی که دیشب دیدم فکر کردم. خواب روزی رو دیدم که با کت نوار آشنا شدم، اولین روز مدرسه بود تک تک اتفاقات اون روز رو یادمه انگار همین دیروز بود.

سرنوشت...اگه اون روز استاد فو رو از ماشینی که نزدیک بود بهش بزنه نجات نمی‌دادم هیچ کدوم از این اتفاقات نمیوفتاد. لیدی باگ من نمی‌شدم و کت نواری تو زندگیم نبود. خیلی چیز های جدید با لیدی باگ شدن و تیکی یاد گرفتم. در همین حین لباس پوشیدن تموم شد و کیفم رو برداشتم و رفتم پایین مامان و بابام گفتن: صبح بخیر مرینت گفتم: صبح بخیر، یه کروسان با قهوه خوردم و از خونه زدم بیرون و راهی مدرسه شدم. وقتی رسیدم با سر رفتم توی زمین الیا گفت: چه عجب خانم مرینت رو دیدیم گفتم: بی مزه...ولی خوشحالم میبینمت. بلندم کرد و دستش رو دور شونم انداخت بعد چشمکی زد و گفت: منم دختر گفتم: امروز امتحان نداریم نه؟ چپ چپ نگاهم کرد گفتم: داریم؟ خندید و گفت: مرینت مرینت مرینت جدی یادت رفتش واسه ی شیمی بخونی؟ گفتم: ای وای جدی میگی؟ گفت: بله بعد خنده ی ریزی کرد و ادامه داد: اما حتما نمره ی ۲ رو میگیری گفتم: تو این شرایط نمک به زخمم نپاش گفت: چیه خب؟ بعدم انقدر هرس نخور که نزدیک جشنه رقصه پوستت چروک میشه گفتم: الیااااا گفت: باشه باشه و باهم به کلاس رفتیم

از زبون ادرین: که یهو گوشی ای روی زمین دیدم با احتیاط از پله ها پایین رفتم و فهمیدم گوشی لایلاست احتمالا جاش گذاشته اولش وجدانم اجازه نداد گوشیش رو بردارم ولی وقتی تصویر کارساندیا و شدوماث جلوی چشمام اومد قیافه ای جدی گرفتم و گوشیش رو برداشتم روی صفحه ی اول گوشیش که باز بود چیز هایی نوشته شده بود شروع کردم به خوندشون: سانرز میره توی اتاق کنترل هتل منم با یکی میرقصم و بعد بمب آزاد میشه و همه نابود می‌شوند. تعجب کردم زیر لب گفتم: لایلا کارساندیاست و بعد سریع گوشی رو رها کردم و توی اتاقم رفتم و در رو محکم بستم.

پلگ که توی اتاقم بود سمتم اومد و گفت: چی شده؟ با نگرانی گفتم: بمب...کارساندیا میخواد بمب کار بزاره توی مجلس رقص گفت: شوخی بی مزه ای بود ها گفتم: شوخی نبود که جدیم گفت: جدی میگی؟ گفتم:آره گفت: اما بمب؟ بمب توی مجلس رقص؟ گفتم: اوهوم....باید بانوم و مردم توی مجلس رو نجات بدم. یه نقشه ای چیزی باید بکشم گفت: باشه حالا بیا یه کممبر به رگ بزن که انرژیت بیاد بالا چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: پلگ د.ی.و.و.ن.ه ای؟ توی این شرایطم به پنیر فکر می‌کنی؟ گفت: آره مگه بده و به ساعتم نگاهکن ۱ نصفه شبه یا بخواب یا کممبر بخور خمیازه ای کشیدم: باشه باشه تو بردی بیا بخوابیم و به تختم رفتم و خوابیدم.

از زبون لایلا: بعد اینکه با گابریل حرف زدم و نقشه ام رو گفتم به خونه ام رفتم چراغ اتاقم را روشن کردم و خوابیدم فردا صبح با صدای چیزی از خواب پریدم: یاخدا چی خبره؟ و به دور و برم نگاه کردم که پسری را توی بالکن دیدم موهای بلوند و چشمایی سبز داشت و شبیه ادرین بود. در بالکن رو باز کردم و گفتم: تو کی هستی و اینجا چی‌کار میکنی؟ گلویش را صاف کرد و گفت: صبح بخیر، فلیکس هستم پسر خاله ی ادرین و کاری داشتم باهات کارساندیا گفتم: هان؟چی‌میگی؟ چشکلی اومدی تو بالکنم؟ گفت: قضیه اش طولانیه بعدا میگم گفتم: چشکلی میتونی بهم تهمت بزنی که من کارساندیام؟ گفت: خودم دیدم...دیشب دم خونه ی ادرین که بودی رو میگم وقتی رفتی تو عمارت تا با گابریل حرف بزنی قضیه رو فهمیدم، فهمیدم نقشه‌ات چیه من تمام چیزی که میخوام عدالته میتونم کمکتون کنم؟ کمی فکر کردم و بعد گفتم: اگه از طرف اون لیدی باگ و کت نوار نیومدی باشه کمکت رو می‌پذیرم گفت: البته که نیومدم، ممنون

از زبون راوی: صبح ادرین وسایلش رو جمع کرد و رفت مدرسه خانم مندلیف هنوز نیومده بود و ادرین رفت توی فکر نقشه ی کارساندیا که کسی رشته ی افکارم اون رو پ.ا.ر.ه کرد اون...

آنچه خواهید خواند:""۲ روز دیگه جشنه نمیونم دقیق باید چی‌کار کنم...."اره دیگه بهترین راه همینه...... "خ.ن.گ.و.ل پس لیدی باگ چی؟......"

خب دوستان تموم شد امیدوارم از این پارت هم لذت برده باشید اگه می‌خواستید لایک کنید بای بای ❤️❤️❤️