
برای دانستن داستان اصحاب کهف این پست را تا اخر بخوانید.

اصحاب کهف (به فارسی: یاران غار) (انگلیسی: Seven sleepers) عدهای ایماندار مسیحی بودند که مطابق روایات دینی در دوران حکمرانی یکی از حکمرانان محلی روم باستان به نام دقیانوس، در شهری به نام افسس که در ترکیه امروزی واقع بوده، زندگی میکردند و همگی جز یکی از آنان که یک چوپان به همراه سگش بود از اشرافزادگان و درباریان بودند و دین خود را مخفی نگاه میداشتند، چرا که دین مسیحیت ممنوع بوده و امپراتور روم مسیحیان را تحت تعقیب داشت.

روایت قرآن از ایشان در سوره کهف به سبک بیشتر داستانهای قرآن، کوتاه و گذرا است. داستان اصحاب کهف از آیه هشتم تا آیه بیستوششم این سوره، اینگونه روایت میشود:اصحاب کهف به خدا ایمان آورده و علیه شرک در قومشان برمیخیزند. خدا به آنان میگوید که به غار پناه ببرید و آنجا به شکل غیرقابل تشخیصی، به خواب میروند. پس از آنکه بیدار میشوند خدا به ایشان میگوید که با پول خود برای خرید غذا به شهر بروند بدون آنکه خود را به دیگران بشناسانند.

روایتی موجود است که اصحاب کهف پس از بیداری به شهر میروند و میبینند همه چیز عوض شدهاست. بعد از جست وجو در شهر دوباره به غار بازمیگردند، دوباره به خواب رفته، میمیرند. این داستان فارغ از آن که واقعیت تاریخی داشته باشد یا نه، روایتی بسیار قدیمی (حدود دویست سال پیش از اسلام) است و اشخاص و مکانهای جغرافیایی ذکر شده در آن واقعی هستند، از جمله امپراتور دِسیوس (سال 250 میلادی) که یک دوره از آزار و تعقیب مسیحیان را آغاز کرد، امپراتور تئودوسیوس (حدود سال 395 میلادی)، خود شهر افسس، که در ترکیه امروزی واقع است.

باستانشناسان برحسب حدس و گمان، چندین غار را منسوب به اصحاب کهف دانستهاند که هیچکدام به عنوان غار اصلی اثبات نشدهاند. براساس اولین متنی که به اصحاب کهف پرداخته و روایت آنان را در شهر افسس بیان میکند، نخستین احتمال، دخمهای مسیحی در آنجا است که توجه بسیاری به خود جلب کردهاست. در نزدیکی کوه پیون در افسس (نزدیک شهر سلجوق در ترکیه) مکان یک غار و آثار یک عبادتگاه مخروبه در آن بین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۸ میلادی، حفاری شد. این کاوش چندصد قبر مربوط به قرون پنجم و ششم را آشکار کرد. کتیبههای مرتبط به هفت خفتگان بر روی دیوارها و گورها یافت شد.

این غار هنوز هم به گردشگران نشان داده میشود. برخی باستانشناسان، محل غار اصحاب کهف را در میان دو روستای رقیم و ابوعلند واقع در هفت کیلومتری عمّان پایتخت اردن دانستهاند،برخی نیز آن را در دمشق پایتخت سوریه دانستهاند.

در مسیحیت، داستان اینگونه روایت میشود که در طول آزار و شکنجههای دسیوس (امپراتور روم)، در حدود سالِ ۲۵۰ پس از میلاد، هفت مرد جوان متهم به پیروی از مسیحیت شدند. مدتی به آنها فرصت داده شد تا از ایمان خود انصراف دهند، اما آنها از تعظیم در برابر بتهای رومی خودداری کردند. در عوض آنها ترجیح دادند که مال دنیوی خود را به فقرا بدهند و برای دعا به غار کوهستانی بروند؛ و در آنجا به خواب رفتند. امپراتور که دید نگرش آنها نسبت به بتپرستی بهتر نشدهاست، دستور داد دهانه غار را مهر و موم کنند

دسیوس در سال ۲۵۱ درگذشت و سالهای زیادی گذشت که طی آن مسیحیت از آزار و اذیت، به دین دولتی امپراتوری روم تبدیل شد. در زمانی بعد (که معمولاً زمان سلطنت تئودوسیوس دوم (۴۰۸–۴۵۰) گفته میشود) در سال ۴۴۷ پس از میلاد، صاحب زمین تصمیم گرفت دهانه مهر و موم شدهیِ غار را باز کند و به این فکر افتاد که از آن به عنوان آغل دام استفاده کند. در را باز کرد و اصحاب کهف را در آنجا دید. آنها از خواب بیدار شدند و تصور کردند که فقط یک روز خوابیدهاند. یکی از آنها را برای خرید غذا به افسس فرستادند و از او خواستند که مراقب باشد.

پس از ورود فرد به شهر، این شخص از دیدن ساختمانهایی با صلیب شگفت زده شد. (چون شهر برعکسِ زمانی که به خواب نرفتهبودند، مسیحی شده بود) مردم شهر به نوبه خود از دیدن مردی که سعی میکرد سکههای قدیمی دوران سلطنت دسیوس را خرج کند شگفت زده شدند. اسقف برای مصاحبه با اصحاب کهف، احضار شد. اصحاب کهف ماجرای معجزهیِ خود را به او گفتند و در حال حمد و ستایشِ خدا از دنیا رفتند.

داستان مشابهی در کتاب مقدس هندوان وجود دارد که در آن ایندرا برای ریاضت در زمانی که آسورها سراسر دنیا را گرفته بودند به میان گل نیلوفر آبی رفت. این داستان در منابع زرتشتی به داستان زروان برگردان شدهاست و در منابع ترکی به افسانه کورموستا یا هورموزدا تعبیر شدهاست.

داستان اصحاب کهف، در اشعار شاعران نیز بازتاب داشتهاست. پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوّتش گم شد سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد سعدی بر سر و بر دیده دویدن گرفت شیر نظر با سگ اصحاب کهف مولانا که آرد صبا نسیم و نیارد نسیم ما امروز خفتهایم چو اصحاب کهف لیک سنایی غزنوی همچو گل گونه بقایی هم ندارد جوهرم نی سگ اصحاب کهفم نی خر عیسی ولیک خاقانی تازه در هر جام می کن غسل احرام بهار آرزوها را کند بیدار چون اصحاب کهف صائب تبریزی به ز بیداری بود جای دگر سگ را و گر بر در اصحاب کهفش بهر خفتن میبری سیف فرغانی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بوددد
همینجوری ادامه بده
باید ویژه شننن
ممنونننون❤
عالی بود
ممنونم
دیگه نمیخوام بخوابم مثل پرنده ام😐
😐😁
چرا خوشم نیاد؟ بدجور هم اومد
ببخشید که یکم بی ادبی کردم قصد این کارو نکردم
نه
کدوم بی ادبی؟
عالی بود! خیلی داستان جالبی بود
چیزهای خیلی جالبی میسازی من بیش از حدددددد خوشم میاد🤩🤩🤩
ممنوننننننن