6 اسلاید پست توسط: عاشق بارون! انتشار: 10 ماه پیش 59 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قهوه سرد آقای نویسنده!
این رمان تا به امروز بیشتر از پنجاه بار تجدید چاپ شده است.
پشت جلد کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده قسمتی از متن کتاب آمده است:
بهم گفت: «تا حالا شکار رفتی؟» گفتم «نه.» گفت: «من قبلا میرفتم، ولی دیگه نمیرم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش، وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس میکشید و با چشمهاش التماس میکرد، زیباییش مسخم کرده بود، حس کردم که میتونه دوست خوبی واسهم باشه، میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسهش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که اینجوری اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و هروقت من رو ببینه یاد بلایی میافته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: «تو هیچوقت نمیتونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.»
این رمان داستان یک نویسنده به نام آرمان روزبه و یک دختر روزنامهنگار است. کتاب با یک خاطره از دروان کودکی آرمان شروع میشود. خاطرهای که در ادامه اساس اتفاقات بعدی کتاب است.
ماجرا از این قرار است که آرمان در کودکی عاشق دختری میشود که ۱۵ سال از خودش بزرگتر است و برای تمرین پیانو به خانه پیرزن همسایه میآید. آرمان عاشق رفت و آمد این دختر برای یادگیری پیانو است. اما پیرزنی که به این دختر پیانو آموزش میدهد یک آهنگ بیشتر نمیداند و بنابراین آرمان تصمیم میگیرد نت های موسیقی آن ها را دست کاری کند تا آموزش پیانو مدت زمان بیشتری طول بکشد.
جملات ابتدایی کتاب کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده چنین است:
میخوام یه اعتراف بکنم!
من چند سال پیش دیوانهوار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پونزده سال از خودم بزرگتر بود، اون هر روز به خونهی پیرزن همسایه میاومد تا ازش پیانو یاد بگیره.
ازقضا زنگ خونهی پیرزن خراب بود و معشوقهی دوران کودکی من مجبور بود زنگ خونهی ما رو بزنه، منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده میرفتم پایین و در رو واسهش باز میکردم، اونم میگفت: «ممنون عزیزم!» لعنتی چقدر تودلرو میگفت عزیزم!
۲۰ سال بعد آرمان به یک کنسرت میرود. کنسرت عشق دوران کودکیاش. اتفاقا در همان کنسرت دختر آهنگی را که آرمان در کودکی دستکاری کرده را مینوازد و اسم آن را هم «وقتی پسربچه عاشق میشود» گذاشته است. آرمان از این اتفاق بسیار لذت میبرد و می خواهد خودش را معرفی کند، میخواهد اعتراف کند که این آهنگ نتیجه شیطنت خودش بوده اما ماجرا به این سادگی نیست و…
از متن کتاب:
به خودم اومدم، حضار هنوز داشتن تشویقش میکردن و فهمیدم داستان این آهنگ بهقدری معروف شده که همه ازش خبر دارن، دلم میخواست از جام بلند شم و فریاد بزنم که اون پسربچه منم، من بودم که این آهنگ رو نوشتم، اما از این ترسیدم که دیوونه خطابم کنن.
قسمتهایی از متن کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده:
موسیقی بیشک یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین هنرهاست، وقتی موسیقی در روح و جانت مینشینه، میتونی وارد عرصهی جدیدی از کشف زیباییهای دنیای هنر بشی و تازه متوجه میشی هرچیزی توی طبیعت آهنگ و موسیقی خاص خودش رو داره، حتا داستانها. (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۹)
عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافهی شلوغ میمونه، اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی باید چشمهات رو ببندی و از بقیهی صداها بگذری و اونها رو نشنوی، صدای خندهها، گریهها، به هم خوردن فنجونها… تو واسهم اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم. (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۱۱)
انتظار کشیدن ترسناکترین قسمت دوست داشتن واسه یه دختره، ترس از اینکه نیاد یا اینکه خیلی دیر بیاد، اما من فکر میکنم اگه یه روز به پسری علاقهمند بشم، خودم واسه به دست آوردنش تلاش میکنم، چرا؟ جواب خیلی سادهست، من اون رو دوست دارم و میخوام با کسی باشم که دوستش داشته باشم، دوست داشته شدن بهتنهایی واسه من کافی است. (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۲۳)
خطرناکتر از آدمهایی که هیچ کتابی نخوندن، آدمهایی هستن که فقط چندتا کتاب خوندن. (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۳۲)
در تیمارستان زمان بهسرعت میگذشت و با اینکه فقط چند روز بود که به اونجا رفته بودم اما بهاندازهی چند سال پیر شده بودم، چون گذر عمر توی جایی که دوستش نداری همیشه زجرآور و طاقتفرساست، هر ثانیهای که میگذره انگار ساعتهای زیادی رو از دست میدی و عقربهها تکههای وجودت رو با خودشون میبرن، و از این بابت زمان به سرعت میگذشت چون بیرون از آسایشگاه توطئهی وحشیانهای علیه من در حال انجام بود، ابی دوست گذشته و دشمن امروز من خاطراتم رو دزدیده بود و من در حالی که بین سیمهای خاردار، نردههای بلند و دیوونهها گیر کرده بودم، کاری از دستم ساخته نبود. (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۱۲۱)
رئیس گفت: «اینو خوب میدونم که هیچوقت نباید یه سوال رو واسه کسی تکرار کرد، مگه وقتی که مطمئن باشی طرف گوشهاش سنگینه، چون در غیر این صورت طرف داره به این فکر میکنه چه خزعبلاتی تحویلت بده، اگه میخواست راستش رو بگه قطعا همون اول میگفت.» (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۱۷۶)
مارال گفت: «هرکسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدتها نتونه اون رو گوش بده. یه آهنگ که گذشته رو واسهت تداعی میکنه و دلت نمیآد اون رو پاک کنی یا بندازیش دور، میذاری اون گوشه کنارها بمونه، گاهی آهنگها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا میکنن. مثل بعضی از آدمها، درسته که شاید دیگه نتونی اونها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموششدنی نیستن، اونها همیشه یه جای امن گوشهی دلت دارن.» (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۱۹۱)
فکر می کنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده، زن، هنر و عشق، اما در عجب که تو را با چه شور و حالی آفریده، زنِ هنرمندِ عاشق! (کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده – صفحه ۱۹۶)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالی حتما می خونمش^^
کتابش قشنگه
عالی
بک میدم
کتابش خیلی قشنگه😍
فوق العادس
ببخشید اسپویل میکنم
ولی پایانش یکم میشد بهتر باشه و اینکه من رو سام کراش بودنمم😂😂
داره روزبه معین کتاب جدید میده
میگه خیلی شبیه کتاب قبلیه هستش
برا جشنواره کتاب سال پیش آماده بود ولی خب یا یکی دعواش میشه و برگزار نمیشه
میگه امسال کتابمو میتونید بخرید خودمم اون جا هستم ازم امضا بگیرید!
من خر ذوقققق😬😂
نویسنده مورد علاقمه لعنتی!
اسم کتابش سخته یادم نمیاد ولی تو پیج اینستاش گذاشته
منم رو سام و آرمان بدجور کراشم😬😂
می توووو+++
ولی من بعد خوندنش اینجوری بودم که پدصگگ سام چی سام چیشد و اونجایی که با اون دختره داشت صحبت میکرد که دختره تعریف میکرد بایه پسره هم صحبت شد همونی که گیتار میزد من رو اون پسره ام کراش بودم😂