.....
خوابش نمیبرد ، شاید هم افکارش این اجازه را بهش نمی دادند؛
از تختش بلند شد و به سمت پنجره رفت ،
شهر در شب فرو رفته بود هیچ نوری وجود نداشت،
آسمان پر از دود بود طوری که هیچ ستاره ای نمی توانست چشمه ی نورش را به او برساند ، بلکه کمی این دلش آرام بگیرد
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
داستان هات واقعا قشنگننننن💜💜
حتما ادامه بده
مرسی قشنگ🥰
قشنگ بود:)))
مرسی خوشگلم^^
💜