در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد . روی اولین صندلی نشست . از کلاسهای ظهر متنفر بود اما حداقل این حُسن را داشت که مسیر خلوت بود.
اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد . پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط میتوانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد .
به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد : چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه . اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی . سه تیغه هم که کرده حتما ادکلن خوشبویی هم زده … چقدر عینک آفتابی بهش میاد … یعنی داره به چی فکر میکنه؟
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
132 لایک