این داستان نشان دهنده قدرت یک زن است که بعد شکستش با قدرت بلند میشه و جوری تغییر میکند که حتی خودش خودش را نمیشناسد.
دیدم مالفوی در گوشم گفت من دراکو مالفوی هستم تو میتونی منو دراکو صدا کنی اها بعد بیشتر منو در بغلش فشرده گفت که اینجا هاگوارتز هست و تو توی گروه های اسلیترین و گریفیندور قرار گرفتی چون دانبلدور ( درسته اسمش یادم رفته دیگه هون مدیر هاگوارتز) خواسته مخصوص پس تو هر وقت خواستی میتونی بری گریفیندور ولی تا وقتی پیش منی بیا تو اسلیترین باشه و ای ضربهاینکه با من دوست میشی؟ بعد ازم فاصله گرفت گفتم اره و بعد دیدم گربه قشنگو لوسم اومد و خودشو تو بغل دراکو جا داد بعدش دراکو گفت وای چه نازه....
[ اینجا شروع ماجراهای منو دراکو بود تا 1سال بعدش بهم اعتراف کردو اینا بعد 2سال بهم با پانسی بهم خیانت کرد]خب منو هری باهم دوست شدیم و من رفتم توی گریفیندور…………………
از زبان دراکو =
خیلی سخته بعدش عاشقش شدم ولی دیگه کار از کار گذشته وقتی اونو کنار هری میبینم به خودم فحوش میدم.
از زبان ملیسا:
دلمو بدجور شکسته ولی من باز میخوام با عشق نگام کنه و منو باز .. باز موهای قهوه ایی رنگ مو منو زندگیو توی چشای خاکستریش راه بده!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
بچه ها یبار دیگه امتحان میکنم جواب نداد اینجا میزارم اوکی 🙂🚶♀️☔
ملیسا:الان وقت این حرفا نیس بیا بریم اتاقم حرف بزنیم اینجا جاش نیست 🤫
ادرین :باشه ولی دیگه نبینماز من چیزی مخفی کنی ها 🧐
ملیسا :چشم لرد ادرین 🤣
ادرین :چشمت بی بلا لیدی ملیسا 😂
به سمت اتاقم رفتیم درشو باز کردم از دانبلدور خواسته بودم تنها باشم تو اتاقم برا همین هم اتاقی نداشتم ولی خب شاید از ادرین خواستم بیاد هم اتاقی شه خیلی خوب میشد 😁
ملیسا :.......... ("مثلا همه داستانو از میلی ثانیه اول تا الان گف
ادرین :آدم ____ بزار دستم بهت برسههههههه
برای تمرکزم بالا باشه از بالا گوجه ای بستم بعد چتری هامو درس کردم(خودمم از این فازا دارم میگم بزار تمرکزم بالا باشه ولی از چتری هام دل نمیکنم 😅)
رفتم پایین یه دونه قهوه درس کردم و بردم به کتابخونه همراه با کیک شکلات تلخم
تا پروفسور اسنیپ بیاد کمی مطالعه کردم درباره خون آشام ها (ومپایر) گرگینه ها (ولف پایر) نیمه مارها(اسنک پایر) ها مقالمو نوشتم بعد پروفسور اومد و درباره دنیا های موازی و قدرت المنتور ها گف (المنتورو هر کسی که مالفوی هد میدونه)
~فلش بک به 1 سال بعد
تواین یه سال دراکو شدیدا
رفتم سمت اتاقم درشو باز کردم عاشق وایبش بودم حس خوشحالی های گذشته مو بهم میداد لباسامو از چمدون برداشتم و توی کمد چیدم و برای اینکه پروفسور اسنیپ داشت میومد یه اسکی یقه سیاه با یه شلوار سیاه پوشیدم موهامو برای تمرکزم بالا باشه از بالا گوجه ای بستم بعد چتری هامو درس کردم(خودمم از این فازا دارم میگم بزار تمرکزم بالا باشه ولی از چتری هام دل نمیکنم 😅)
رفتم پایین یه دونه قهوه درس کردم و بردم به کتابخونه همراه با کیک شکلات تلخم
تا پروفسور اسنیپ بیاد کمی مطالعه کردم درباره خون آشام ها (ومپایر) گرگی
پارتای بعدیو کی میزااری؟؟!!
مجبورم اینجا بزارم تستچی شرایطشو نداره که بتونم بذارم "💔
واییی نهه
عمیقا منو یاد علی انداخت:))) کسی ک یکسال زحمت کشیدم فراموشش کنم 🙂🖤
عه منم یکیو داشتم از دس دادم و توسط اون انگیزه ترحم انگیزم اینو نوشتم امید وارم توعم بتونی فراموشش کنی 🚶♀️💔☔
امیدوارم 💔
بچه ها اینجا پارت میزارم چون تایید نمیشه 4 بار آپدیت کردم نشد. 💔🙂☔🚶♀️
عالیه
نظر لطفته ❤️❤️
☔🚶♀️💔🙂
عالی
مایل به فرند؟
اوکی.
و ممنونم 🙂🚶♀️💔☔