پارت 2 داستان با حضور بلاگیون😺لایک کن برو بخون
ذاکر (zaker) فرمان حمله را داد، ظهر بود و ارتش بسیار خسته اما شور و اشتیاق زیادی داشتند برای پیروزی...<br>
الی (eli) با تمام سربازان به سمت ارتش دشمن یورش برد و اردوگاه دشمن رو محاصره کرد ، ذاکر تیر سفیر را پرتاب کرد و به نامجون (namjon) نامجون فرمان حمله داد ، حالا اردوگاه شو*رشی ها محاصره شده و ترس از چشمان سربازان دشمن میبارید ! ذاکر از خوشنودی لبخندی زد اما چیزی اشتباه بود <br>
-کوک (Koke king) ، دیاکو و هرماینی رو پیدا نکردید؟<br>
-نه قربان، صبر کنید ببینم... اون خاکه اونجا...؟فرمانده، دیاکو نقشمون رو فهمیده و داره به سمت قلعه میاد!...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
آره بساز خیلی گدرتمند بود
علی بود عالی
حتما پارت ۳ رو هم بساز👍🏻👌🏻😍
واو عالی بود✨🤍
آره حتما ادامه بده مشتاقم ببینم چی میشه :)