بریم برای پارت دوم:
آن شب، زن غریبه، دختری به دنیا آورد. رامیسرا کودک لاغر و کوچک را در پارچهای پیچید. دخترک جیغ میکشید، انگار که در آتش باشد، گریهاش مثل گریه کودکان نبود. زن، بی توجه به فرزندش، به راهبه اعظم التماس کرد که کودک را از بین ببرند. وقتی راهبه دلیلش را پرسید، زن اعتراف کرد که دخترش، فرزندی بیپدر است و حاصل از*دواج قانونی و مذ*هبی نیست. چشمان راهبه اعظم گرد شدند. پرسید: "اگر این بچه توی زندگیت نباشه، توبه میکنی؟" زن بدون حتی یک نگاه به بچهاش، گفت: "آره حتما!" راهبه اعظم به زن نگاه کرد، به کودکی که جیغ میکشید و به نقاشی الهه مادران، و تصمیمش را گرفت.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
خیلیییییییی خوب 🤍
ممنونننن😍