Bio of Potterhead

عنوان واضح است دوستان

خب خب، در خدمتتونم با یه بیوی دیگه ولی از نوع پاترهدیش. لازم به ذکره بگم بنده ۵ تا شخصیت در دنیای هری پاتر دارم که بسته به موقعیت تغییر میکنن. این شخصیتا به ترتیب نسل عبارتند از: کلارا بلک_ استرلا بلک_ کلارا بلک_ شخصیت خودم_ بلوینا لوپین

کلارا بلک اول: خب با این کلارا آشنا هستین. شخصیت اول رمانمه ولی یه توضیح مختصر میدم. ایشون از اجداد سیریوس هستش. نوه ی فینیاس نایجلوس بلک و سومین دختر آرکتروس بلک. خواهراش کاریس بلک، کالیدورا بلک و سدرلا بلک هستن. گروهش هافلپافه. دگرگون نماس ولی معمولا با موهای آبی پررنگ و چشم های آبی شفاف میبینیدش. پوستش رنگ پریدس و لاغر و ظریفه. دختر خیلییییییی مهربونیه و به شدت دل نازک و دلسوزه. بیشتر از این نمیگم اسپویل میشه رمانم. تایپش isfp

استرلا بلک: خب ایشون مال زمان غارتگران هستش. برادر بزرگش سیریوس و برادر کوچیکش ریگولسه. عضو غارتگرانه ولی مثل ریموس بچه مثبتشونه. توی شوخیاشون با اسنیپ و اسلیترینی ها همراهی نمیکنه و برای همین سیریوس مسخرش میکنه. موهاش مشکی و چشماش سبزه. یه هافلپافیه و مثل برادر بزرگش اسمش از شجره نامه خط خورده. عاشق برادراش و دختر دایی هاشه(بلا سیسی و مدا صداشون میکنه) ولی متاسفانه از نظر بلا اون یه خائن به خاندانه و سیسی جان هم که کلا شعارش 《حرف، حرف بلاس》 بود همین فکر رو میکنه. ولی آندرومدا به اون افتخار میکنه که اونم مثل سیریوس راه خاندان رو در پیش نگرفته. تنها کسی که ریگولس واقعی رو میشناسه اونه و ریگولسم عاشقشه ولی جوری وانمود میکنه که انگار ازش متنفره. تایپش isfj

کلارا بلک: خب ایشون دختر خونده سیریوسه و ۲۵ سالشه(هم سن تانکس) یه هافلپافیه. رفیق فابش تانکسه و مثل اون یه دگرگون نما و کارآگاهه. دختر خجالتی ایه ولی میتونه مدرسه رو به آتیش بکشه🤡(دامبلدور: که واقعا یه بار نزدیک بود این اتفاق بیفته...) جاسوس دو جانبه به نفع محفله. با اینکه سیریوس پدرخوندشه ولی اون برای سیریوس یه سری قوانین وضع کرده که اگه نقضشون کنه....واویلا. و یه حقیقت. اون اصلا عضو خاندان بلک نیست. حتما براتون سوال پیش میاد که پس چرا فامیلیش بلکه؟ خب باید بگم که اسم واقعیه ایشون کلارا رایدره و مادر و پدر که عضو محفلاول بودن وقتی اون ۲ سالش بود توسط مرگخوار ها به قتل میرسن. سیریوس که یکی از دوستان پدرش و پدرخونده ی اون بود سرپرستش میشه و اون ۷ سال پیش سیریوس زندگی میکنه. متاسفانه حدود یه ماه بعد تولد ۹ سالگیش پاتر ها کشته میشن و سیریوس بدجور افسرده میشه. بعد یه هفته سیریوس به جرم کشتن پتی گرو و قتل عام مشنگ ها دستگیر و محکوم به حبس ابد در آزکابان میشه. بعد این اتفاق اکن پیش ریموس لوپین زندگی میکنه ولی بعد فرار سیریوس پیش اون برمیگرده. اون از اول میدونسته که سیریوس بی گناهه ولی هیچکس، حتی ریموس، حرفش رو باور نکرد.

شخصیت خودم: خب این از همه ی شخصیتای دیگه ای که دارم خوشبخت تره. این شخصیت خودمم اسمش اسم خودمه ظاهرش ظاهر خودمه. رفیقای صمیمیش لونا، سدریک و دراکو هستن. اون یکی از طولانی ترین گروهبندی ها(حدود نیم ساعت) رو داشته به طوری که مک گونگال فکر کرد ماگله و اومد کلاه رو برداره که کلاه گفت نه! دارم تصمیم میگیرم! هنوز هر چند وقت یک بار به دفتر دامبلدور میره تا دوباره گروه بندی بشه برای همین تو همه ی گروها رفیق داره. دفاع در برابر جادوی سیاهش عالیه و از نوادگان دامبلدوره(من همیشه معتقد بودم ما از نسل دامبلدور هاییم). بعد فارغ‌التحصیلی به تدریس دفاع در برابر جادوی سیاه در هاگوارتز ایران(هاگوارتز کاربر Astorya💚) مشغوله و در هاگوارتز لندن مدیر مدرسس(حقاقی آشکار میشود)

بلوینا لوپین: این شخصیت خیلی گناه داره🥲 این از همشون بیشتر سختی کشیده🥲🫂 بلوینا دختر خونده ریموسه. مادرش یه ماگل بود که بلافاصله بعد تولدش از دنیا رفت و پدرش قبل تولدش اونارو ترک کرد. هیچکس از اسم و اصل و نسب پدرش خبر نداره. اون تا هفت سالگی توی پرورشگاه ماگل ها زندگی میکرد و نمیدونست که یه جادوگره و چیزای عجیبی که اونجا اتفاق می‌افتاد تقصیر اونه. ولی اونا همیشه اونو مقصر میدونستن و تنبیهش میکردن🥲 یه روز لوپین که داره میره یه جایی یهو بلوینا رو میبینه که داره مثل برق به سمتش میاد و مسئولین پرورشگاه هم دنبالش. بلوینا پشت پاهای ریموس قایم میشه و میگه: نزار اونا منو ببرن! ریموس که از این اتفاق تعجب کرده با مسئولین پرورشگاه گفتگو میکنه. اون با بلوینا هم حرف میزنه و مطمئن میشه که اون یه ساحرس. اون روز ریموس برمیگرده خونه و با راجب این قضیه فکر میکنه. بعد یه هفته اون دوباره به پرورشگاه برمیگرده و بلوینا رو به سرپرستی میگیره. اون همون اول همچیو راجب ساحره بودن بلوینا و جادوگر بودن خودش رو میگه ولی چیزی از گرگینه بودنش نمیگه. البته این غیبت های ماهانه ی ریموس برای بلوینا عجیب بوده ولی چیزی از ریموس نمیپرسه. یه شب بلوینای ۱۲ ساله داره اطراف خونه قدم میزنه غافل از اینکه امشب ماه کامله. اون همینطور به قدم زدن تو جنگل نزدیک خونشون ادامه میده که صدایی از توی بوته ها میاد و بعد....یه گرگینه به سمتش حمله ور میشه و اونو زمبن میزنه. ریموس که ذهنیت انسانیش سر جاش نبوده با پنجه هاش صورت بلوینا رو زخم میکنه و اون با ساعد دست هاش سعی میکنه از صورتش محافظت کنه و درنهایت... توسط پدرخوندش گاز گرفته میشه🥲. ریموس میخواسته بلوینا رو بکشه ولی بلوینا چوبدستیش رو درمیاره و از خودش دفاع میکنه و ریموس از اونجا میره. بلوینا سعی میکنه خودشو به خونه برسونه ولی توی مسیر بیهوش میشه. ریموس به شکل انسانیش برمیگرده و توی راه برگشت به خونه بلوینای بیهوش رو پیدا میکنه. ریموس وقتی میفهمه که اون گرگینه شده بدجور عذاب وجدان میگیره و حدس میزنه که تقصیر خودش بوده. بولینا که دختر باهوشی بوده راز ریموس رو میفهمه ولی چیزی به اون نمیگه چون میدونه که اگه ریموس بفهمه تقصیر خودش بوده هیچوقت خودشو نمیبخشه. اون میگه که خیلی از خونه دور بوده و گم میشه که این اتفاقات براش افتاده. بلوینا زاله ولی بین موهاش رگه های طلائی هم داره. اون چشمای خاکستری، پوست گندم گون و اندام لاغر و ظریفی با یه عالمه جای زخم داره. زخمای روی صورت و ساعدش مال حمله ریموسه و بقیش مربوط تنبیه های پرورشگاهه🥲

خبببب. اینم از این. و اینکه بگم شخصیتی که تو تستچی باهاش شناخته میشم کلارا بلک دختر خونده سیریوسه(نه کلارا بلک دختر آرکتروس!) ناظر رد نکن چیز بدی نداره به خدا. برو نتیجه چالش داریم

خبببب. اینم از این. و اینکه بگم شخصیتی که تو تستچی باهاش شناخته میشم کلارا بلک دختر خونده سیریوسه(نه کلارا بلک دختر آرکتروس!) ناظر رد نکن چیز بدی نداره به خدا. برو نتیجه چالش داریم