
(پرش زمانی به بعد کلاس) دراکو رو دیدم، راستش به نظرم این پسر قلب مهربون داره فقط غرورش موجب دیدن اون میشه، میرم پیشش و بهانه دار، صحبت رو باز میکنم. ماری: سلام دراکو چطوری؟ دراکو: ممنون ماری(گرم جواب میده) ماری: انگار ناراحتی، مشکلی هست. دراکو: فکر نکنم نیاز به توضیح باشه.(تغیر مود،سرد جواب میده ) ماری: باشه، ببخشید. دراکو:اگه سوال مهمی هستش میتونی بپرسی.. ماری: راجب درسه. دراکو: حتما، اگه بتونم کمکت کنم. ماری: من مبحث[خودتون یچی بذارین] نمیفهمم.
دراکو: جوابش میشه[خودتون یچی بذارین]. (بعد کلی توضیح دراکو برای ماری) ماری: ممنونم. دراکو: خواهش.اگه از این به بعد هم سوالی بود، مشکلی نداره بپرسی، هنوز هواسم هست جونم رو مدیون توعم. ماری: نه بابا، این چه حرفیه، من کار انسان دوستانه خودمو کردم، بیخیال،من میرم. دراکو: میبینمت. (پرش زمانی به شب،خوابگاه دخترانه گریفیندور) مجستیا: دخترا... روغن دست منو ندیدین؟ سوزان: زدم به در که دیگه جیر جیر نکنه. مجستیا: تو چه غلطی کردی؟ سوزان: همون که شنیدی. و مجستیا به دنبال سوزان میدوعه؛ ردا سوزان به تخت میگیره و پاره میشه. سوزان: نشونت میدم، باید برام ردا بگیری. مجستیا: تو مگه برام روغن میگیری؟ هرماینی: شما از بچه سال اولی کمترین امیلی: ساکتـــــ(برای اولین بار داد میزنه)، من برای تو کرم صورت میگیرم، برای تو هم ردا، فقط ساکت باشید، میخوام بخوابم. امیلی رو صدا حساسه، تنها چیزیه که باعث عصبانیتش میشه.
(پرش زمانی به فردا) امروز امتحان داشتیم. هر برگه ای که پروفسور والکر چک میکرد، تو قلبم بمب میزدن. رسید به برگه آخر... والکر: همه میتونید برید، به جز آقای مالفوی. یه لحظه مکث کردم، والکر دادی زد و همه رفتیم بیرون. ༺دراکو༻ والکر همه رو جز من فرستاد تا برن، مطمئنا برای امتحان بود. والکر: آقای مالفوی، این نمره چیه؟ دراکو: پروفسور... والکر: هیچ دلیلی نمیتونه این نمره رو جبران کنه. مطمئنا درس دفاع رو مردود میشی، نگاهی به برگه کردم ³از²⁰ با شرمساری نگاهمو به پایین دوختم. والکر: این نمره به پروفسور مگانگال گزارش میشه. دراکو: اما پروفسور.. ༺ماری༻ فوضولیم گل کرد و از پشت در شاهد این صحنات بودم،دلم برای دراکو میسوزه، به هرحال هنوز اون پدر عوضـ*ـیش بالا سرشه و بهش زور میگه، توی یک بار دیدن دراکو تو مهمونی وزارت خونه متوجه این شدم. بعد اینکه دعوای دراکو و پروفسور تموم شد، دراکو با بقض از کلاس اومد بیرون. رفتم سمتش و دستم رو گذاشتم رو شونش. ماری: دراکو.. ببخشید اما من متوجه امتحانت شدم، اگه به خوای میتونم کمکت کنم. دراکو: ولی من ازت کمک نمیخوام، به انداره کافی کمک کردی، الان هم برو، میخوام تنها باشم.
دراکو: ولی من ازت کمک نمیخوام، به انداره کافی کمک کردی، الان هم برو، میخوام تنها باشم. ماری: لطفا بذار تو درس بهت کمک کنم. دراکو: اما... ماری: لطفا. دراکو: اوف.. باشه. ماری:بریم کتابخونه.. دراکو: باشه، به هر حال از گیر تو نمیشه در اومد. ماری: بدو. (کتابخونه،بعد تموم شدن درس) ماری:ذهن قوی داری،اگه تمرین کنی بهتر یاد میگیری. دراکو:ممنونم. ماری:خواهش میکنم،اگه باز چیزی خواستی بهم بگو. دراکو:راستش....هیچی ولش کن. ماری:بگو...راحت باش. دراکو:خب چطوری بگم! ماری:بگو ( لجوج) دراکو:راستش خانواده مالفوی،هرسال برای اصیل زاده ها ضیافت برگزار میکنن. ماری: هوم.حالا از من چه کمکی بر میاد،میخوای لباست رو طراحی کنم یا باهات رقص کار کنم؟ دراکو:نه نه نه،راستش یه چیزی هست که قبول کنی ممنون میشم. ماری:اگه از دستم بر بیاد حتما. دراکو:میشه باهام به ضیافت بیای؟حالا که ۱۶ ساله شدم باید با یکی برقصم،دختری جز تو نمیشناسم،میشه بیای؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💜🐍
تنکص پرنسس💖🫂
لاو یو:)))) 🫀🐍💚🖤
عالییییی
مرسیـــ🫂