اینم پارت بیستم. ببخشید دیر شد سرم شلوغ بود. اینم بگم سه پارت بیشتر از داستان نمونده...
به روزنامه نگاه کردم. میدونستم اگه خبر بدی باشه
مامان روزنامه ماگلی میفرسته. روزنامه رو باز کردم
و صورتم مثل برف سفید شد و به همون سردی.
انگار دمنتوری باهام هم صحبت شده بود. کلاه ردام
رو روی سرم انداختم تا کسی اشک هام رو نبینه. بعد
هم بلند شدم و سمت خوابگاه رفتم. متوجه نگاه های
نگران سوروس نبودم. رفتم سمت تختم، و
چوبدستیم رو تکون دادم و گفتم:- کالوواریا. تخت و
پرده هاش به رنگ مشکی دراومدند. پرده رو کشیدم
و به روزنامه ای نگاه کردم که خبر مرگ اون رو
میداد. مرگ آلن ریکمن. روزنامه رو روی میز کنار
تخت گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. تا وقتی
که نانسی اومد و پرده رو کنار زد و گفت:- چیشد
یهو؟ چرا گریه میکنی؟ نمیتونستم حرف بزنم. بغض
توی گلوم گیر کرده بود:- آ... آلن... آلن....
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
دم ناظر گرررررممممم
کی پارت ۲۱ می زاری؟؟؟
به زودی
این پارت من رو نابود کرد
🥲🤍
اعهههه
پارت جدیددددد
بهم امید دادی برم تابپ کنم
بدو
بدو برو تایپ کن زشته🌚🤍
فعلا ۲ تا پست دیگه دارم برا گذاشتن
اونارو بزارم میرم تایپ کنم🌚
بلاخره پارت 20 رو گذاشتی
می دونییییی من چقدر منتظر بودم
خوشحالم که گذاشتمش
بالاخره