5 اسلاید پست توسط: Mariana انتشار: 1 سال پیش 227 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من واقعا بخاطر این همه تاخیر معذرت می خواهم از امروز تمام تلاشم رو میکنم که سریع بذارم
*چویا* با صدای لرزونی گفتم:(من منظور شما رو...) دازای دستای را به میز زد و گفت:(فرشته ی هویجی! من نمیتونم با احمق بودنت کنار بیام! به همه مبگمتو نامزد منی و اینطوری کسی بهت کاری نداره!)(ولی من یک فرشته ام...)(خودم خوشم نمیاد همش بخاطر آتسوشی هست! حواست باشه!اگر میخواهی بال هات رو نبرم به حرفام گوش کن)(ولی اگه قرار باشه نانزد باشیم شما...)(فقط در اماکن عمومی باهات خوب رفتار میکنم وگرنه ارزشش رو نداری!)(ب..ل...ه)(حالا برو بیرون!)(چ...ش...م) سریع از اتاق خارج شدم. قلبم تند تند میزد. با سرعت به سمت اتاق آتسوشی سان دویدم. (احمق نشو چویا!)در اتاق آتسوشی را به سرعت باز کردم. یوسانو کنارش نشسته بود و داشت دمنوش می خورد. تا من را دید داد زدم:(چویا کون!) از تخت بلند شد و من را محکم بغل کرد. یوسانو با ترس گفت:(آتسوشی ساما اگر جناب اکوتاگاوا یا اوسامو...) آتسوشی زمزمه کرد:(فکر کردم مردی! حالت چطوره؟) زمزمه کردم:(حالم خوب هست آتسوشی ساما! بخاطر نگران کردنتون متاسفم)(متاسف نباش!) روی تخت نشست و با لبخند گفت:(حداقل ای کاش اون دازای نامرد هم میومد!)
(شما دازای ساما را نامرد صدا کردید؟) یوسانو سریع داد زد:(شما احمقید؟ آتسوشی ساما! چویا سان!) آتسوشی خندید و گفت؛(متاسفم یوسانو) ناگهان یاد حرف یوسانو افتادم:{اگر خوش شانس باشی خوشبخترین فرشته جهان میشی!} با صدای لرزونی گفتم:( یوسانو سان!میتونم باهاتون جند دقیقه صحبت کنم؟)(ها؟ آره حتما) از اتاق خارج شدیم. با لبخند گقت:(اگر درمورد سلامت آتسوشی ساما...)(نه!موضوع این نیست) یوسانو با تعجب بهم نگاه کرد:(پس موضوع..)(حرفتون هست!منظورتون از جمله ی "اگر خوش شانس باشی خوشبخترین فرشته جهان میشی!" چی بود؟)یوسانو لحظه ای تفکر کرد و بعد با تعچب پرسید:(نگو که دازای بهت پیشنهاد...)(درسته) یوسانو تعجب کرده بود. شانه هام را محکم گرفت:(خوب گوش کن! باید فرار کنی! از بند بند این حرفا باید فرار کنی)(منظورتون چیه؟) ترس در چهره یوسانو به منم منتقل شده بود:(قبول کردن حرفای دازای یعنی قبول کنی وارد این جهنم بشی! فقط جنبه مثبت را نبین ! کمی فکر کن!)(من...من...من قبول کردم!) یوسانو دستاش شل شد. و زمزمه کرد:(اوه!چویای بیچاره !) با استرس پرسیدم:(منظورتون چیه؟چرا نباید قبول می کردم؟)
یوسانو در گوشم گفت:(خودت به موقع میفهمی!فعلا برو پیش آتسوشی)*یوسانو* اون اوسامو احمق. در اتاق رو با لگد باز کردم و با خشم گفتم:(به اون بچه؟ علقت رو از دست دادی اوسامو؟؟) دازای خمیازه ای کشید و گفت:(ففط بهترین کار رو کردم.) داد زدم:(نه! فقط یک زندگی دیگه را خراب کردی!)(زندگی اون فرشته از اولش خراب بود!)(چرا تو خراب ترش میکنی؟ )(من به دو نفر کمک کردم! سرزنشم نکن!)(سرزنش نکنم؟ وقتی به عنوان یکی از عضو این خاندان شناخته شدم ازت مراقبت می کردم! تو با این تصمیم من را...)(تو یکشیطان بودی و اون یک فرشته است!)(اوسامو! ما جد در جد مواظب و مراقب خاندان اوسامو و آکوتاگاوا بودیم،وقتی نوبت به من رسید شدم مراقب دوتا دیوانه روانی! همونطور که بال اون همه شیطان رو بریدم ، بریدن بال تو هم فرقی نداره!) با عصبانیت از اتاق خارج شدم.*چویا* برای آتسوشی سان یکم چای بابونه آماده کردم . آتسوشی با لبخند گفت:(ممنونم!)با کنجکاوی پرسید: (چه خبر شده؟اتفاقی افتاده؟) با لبخند گفتم:(منظورتون چه اتفاقی هست؟)(چرا با یوسانو صحبت کردی؟)
(اممم...یک موضوع پزشکی بود)(واقعا؟حالت خوبه؟)(ب...ل...ه) موج نگرانی تو صدام اوج گرفته بود.(تب داری؟خیلی عرق کردی!)(ن...ه....میتونم برم استراحت کنم؟)(حتما!) از اتاق خارج شدم. و تند تند راه رفتم. ناگهان از پشت افتادم.(ایییی) صدای ناشناس داد زد:( تو باید همون فرشته باشی!!!!من تاچیهارام!وکیل خاندان آکوتاگاوا!) (بله خودمم)(پس جالب شد)بدون هیچ حرفی راهش را ادامه داد. *گین* در را با سرعت باز کردم. (اومدی تاچیهارا؟ کسی تو رو دید؟)(فقط همون فرشته بانوی من! گفتم وکیل خانوادگیتون هستم)(خوبه!نقشه را درست اجرا کن)(بله بانو) در اتاق باز شد. تاچیهارا زمزمه کرد:(با اجازه) آکوتاگاوا با عصبانیت گفت:(این اینجا چیکار می کرد؟)خمیازه ای کشیدم و گفتم:(کاری که تو بلد نیستی رو اون انجام میده )(کاری که من بلد نیستم؟)(تو بی عرضه ای برادر عزیزم ! فقط با داشتن راشومون نمیتونی به چیزی که میخوای برسی!)(مطمئن باش منی که موهبت دارم از تو بهترم! پس بهتره حواست به کارهات باشه گین!) در اتاق محکم بسته شد. نه برادر! تو باید حواست باشه! بدون من به چی می رسی؟....
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
پارت بعد
به خدا من دق کردم
راستی انشاالله دستت زود تر خوب بشه
خب بذار دیگع پارت بعدو از بس اولش میدی که پارت قبلی رو یادم میره
بخدا من میذادم تستچی رد میکنه یا اذیت مبکنم من الان این داستان رو تو نوت گوشیم تموم کردم ولی تستچی...
داستانای عالیهههه و خیلی اعتیاد آور تندی بعدی رو بزار
چه عجب
مرسی خیلی خوب بود.😘
بالاخرههههه
بلیییی
دلمم برآن تنگ شده بوددد
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسیییی