رمان عشق پنهان پارت ۲

از زبان دراکو : داشتم تو راهرو قدم میزم میخواستم از جلوی سالن عمومی گریفیندور رد بشم که صدای جیغی شنیدم به نظرم صدای خواهر کوچیک اون گندزاده هلنا بود گفتم حتما دوباره مسخره بازیشون گل کرده ولی بعد خانم پامفری رو دیدم که داشت با عجله به سمت سالن عمومی گریفیندور میرفت....

بعد خانم پامفری با یه دختر که معلوم بود بیهوشه بیرون اومد قلبم در سینه فرو ریخت اون دختر هیلدا بود که سر و صورتش خونین بود و پشت سر او تا پاتح و گرنجر و ویزلی و اون یکی گرنجر رو دیدم خودم را پنهان کردم و یواشکی پشت آن ها رفتم

وقتی همه داخل درمانگاه رفتن خودم را طوری پشت ستون پنهان کردم که هم کسی مرا نبیند و هم بتوانم صدا را از پشت در بشنوم بهد دیدم که تمامی پروفسور ها به همراه پروفسور دامبلدور به طرف درمانگاه می‌روند مطمئن شدم که اتفاق بدی افتاده ناگهان دیدم که پروفسور دامبلدور به سمت من می آید او به من گفت: آقای مالفوی چرا اینجا ایستاده اید؟ دراکو که زبانش بند آمده بود:پ پ پ پروفسور د د د ام ب لدور خ خ خ ب من دد د اشتم ر رد میشدم ک که دیدم هیلدا رو آور د دن اینجا الان ه هم م م م می خواستم دیگه برم

پروفسور دامبلدور نگاه معناداری به من کرد و رفت داخل . صدای خانم پامفری را شنیدم که داشت به زور هری و رون و هرماینی و هلنا رو بیرون می‌کرد بعد پروفسور مک گونگال گفت که آنها را تا سالن عمومی گریفیندور همراهی می‌کند دراکو سریع خودش را پنهان کرد وقتی آنها رفتند دوباره گوش کرد که خانم پامفری میگفت پروفسور دامبلدور متاسفانه باید خدمتتون عرض کنم که خانم هیلدا پاتر ‌......

خب جای حساس تمومش کردم برو نتیجه چالش داریم ناظر جونم رد نکن هیچ چیز بدی نداره