5 اسلاید پست توسط: Mariana انتشار: 1 سال پیش 253 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همگی! بابت تاخیر متاسفم! من دستم شکسته بود و نکته دوم با تستچی قهرم گرفته بود ولی تا پارت ۸ آماده هست. لطفا بهم انرژیی بدید با کامنتاتون و خب قراره اسمم به ماریانا تغییر کنه.... راستی شاید دلتون بخواد با کاراکتر موردعلاقه اتون یک داستان داشته باشید*در هر ژانری* خب لطفا تو کامنتا بهم بگید ....
*دازای* گیج شده بودم! چرا واقعا؟ فقط... فرشته و شیاطین هرکدوم یک موهبت دارند. فرشته ها نمی تونند از موهبتشون استفاده کنند! در روز ۶ هر ماه ...موهیبت هاشون یک حمله به بدن می کنند و همین خاطر دچار ناتوانی جسمی می شوند! آتسوشی با اینکه یک نیمه شیطان بود بازم این حمله رو داشت. و موضوع اینجاست که اگر دو نفر که دچار این حمله می شوند دستاشون هم رو لمس کنند دردش خنثی می شود. پس...یعنی چویا یک ابزار برای پایان به این درد است؟ اگر بتونیم جلوی حمله های آتسوشی رو بگیریم... داد زدم(تو...همین الان با من میای!) فرشته های موهبت دار کمیاب هستند. به زور پیدا می شوند! دستش رو کشیدم و به اتاق آتسوشی بردم. آتسوشی از درد به خودش پیچیده شده بود. داد زدم:(دستاش رو بگیر!) چویا دستاش رو به آتسوشی گره زد. اتسوشی فریادی از درد کشید. جلوی آکوتاگاوا رو گرفتم و بعد...لبخند آرامش بخشی روی چهره آتسوشی بود. چویا به آرامی زمزمه کرد(آتسوشی کون!) به سردی گفتم:(بعد از به هوش اومدن آتسوشی بیا پیشم) سرش را به آرامی تکان داد.
. *آکوتاگاوا*:داخل اتاقم نشسته بودم. گین با لبخند گفت:(برادر چیزی نشده...)داد زدم:(اگه اون فرشته ی احمق اتسوشی رو از من دور کنه) گین با پوزخند گفت:(ما فقط آتسوشی رو برای گرفتن ثروت اوسامو میخوایم!)(میدونم ولی آتسوشی...اون نباید آسیب ببینه)(نگران آتسوشی نباش...اون حالش خوبه)* چویا: * به آتسوشی به آرامی نفس می کشیدگ یوسانو با کنجکاوی پرسید:(اهل کدوم پناهگاه هستی؟) با صدای آرومی گفتم:(فراری هستم) یوسانو نگاه مشکوکی بهم انداخت:(تو هنوز خیلی بچه ای! چند سالته؟)( ۱۶....۱۶ سالمه)یوسانو خندید و گفت:(دو سال از ارباب کوچکتری! دوست داری یک روز آزاد باشی؟) آزاد؟ با تعجب پرسیدم:(آزاد یعنی چه؟ یعنی پرواز کنم؟) یوسانو موهام رو نوازش کرد و گفت:(آره...یعنی پرواز کنی!) غم خاص داخل چشمانش بود.(شما هم میتونید پرواز کنید،خانم؟) یوسانو تعجب کرد ولی بعد گفت:(نه!من فقط بلدم بال های دیگران ببرم و نگذارم پرواز کنند)(ببخشید...این عمارت خطرناکه؟)یوسانو لبخند غمگینی زد و بعد زمزمه کرد:(نه!...اگر خوش شانس باشی خوشبخترین فرشته جهان میشی!)
*دازای: *گین فریاد زد:(تو دیوونه شدی اوسامو!) آکوتاگاوا با سکوت به دازای نگاه می کرد و بعد زمزمه کرد:(فراموش نکن کی هستی...) ابروهایم را بالا دادم و گفتم:( تو باید حمایت کنی آکوتاگاوا نه اینکه مخالف باشی!) آکوتاگاوا به گین زل زد . گین داد زد:(احمق نباش! تو نباید همچین کار احمقانه ای بکنی! به فکر آبرو خانوادگیت باش) با نفرت داد زدم:(پس هر اتفاقی برای اتسوشی بیفته ،جونش رو تضمین میکنی؟)گین با اشک گفت:(من فقط میخوام ثروت اوسامو رو...)(خفه شو!ثروت اوسامو؟ باید نگران ثروت خاندان خودت باشی گین!) آکوتاگاوا در سکوت گفت:( هر کاری دوست داری انجام بده دازای!) من و گین سکوت کردیم. گین اومد دهنش را باز کند ولی با حرف های آکوتاگاوا سکوت کرد:(احمق شدی؟ این داستان مربوط به خاندان اوسامو هست! بیا بریم گین!)گین با خشم اتاق را ترک کرد. اکوتاگاوا با سردی گفت:(ولی اگر اتفاقی برای اون آتسوشی بیفتد...) با جدیت گفتم:(مسئولیتش با من هست!) در هم بسته شد. داد زدم:(کونیکیدا! بیا تو) در باز شد و با عجله پرسید:(جناب اوسامو!) (بگو اون فرشته ی نارنجی بیاد اینجا)(چشم)
*چویا: *کونیکدا سان اومدند دنبالم و گفتند که دازای باهم کار داره! پشت سرش راه افتادم... گفت:(همینجا وایستا!) وارد اتاق کار شد. و بعد با عجله اومد بیرون و گفت:(برو داخل! مواظب رفتارت باش!)(چشم) اتاق به شدت چشم گیر بود. دازای با سردی گفت:(روی مبل بشین) منتظر ماندم. پیپ را کنار گذاشت و بانداژ هایش را محکم کرد و گفت:(تو این دنیا برادرم برام از همه مهمتر هست! برای تو چی؟)سکوت کردم. حرفای یوسانو سان یادم آمد. داد زدم:(پرواز کردن! میخوام برای پرواز بال داشته باشم!)دازای با تعجب بهم زل زد ولی بعد خندید:(حرفای های یوسانو...خب یعنی آدم مهمی در زندگیت نیست؟) لحظه ای فکر کردم. کی تو زندگیم مهم بود؟ {ناشناس: چویا! خودت رو نجات بده! یک روز میتونی بیای دنبالم!....*شلیک*...ناشناس ۲: این عاقبت هر کسی هست که دنبال فرار میگرده!}سرم را به نشانه جواب منفی تکان دادم. (خوب...پس بهت بال پرواز کردن بهت میدم! ولی میدونی به چی نیاز داری؟(نه)(اینکه یک اوسامو باشی!) تعجب کردم. من جطور میتونم یک اوسامو باشم؟ باید یک پیوندی باهاشون راشته باشم...این یعنی...نه نه! من یک فرشتم! با صدای لرزون گفتم:(ی...یک اوسامو؟)(و برای رسیدن بهش باید نفرین ششم هر ماه رو برای برادرم باطل کنی!)
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
پارت بعد کی میاد
سللم بابت تاخیر ببخشید من واقعا سرم با درس شلوغ بود الان گذاشتم تو برررسی
اوکییی
خیلی خوبه
ولی وقتی برای گذاشتن پارت بعد آنقدر اولش میدی میره رو اعصابم.😒
حالا شاید دلایل خودتو داری ولی میگم که یک وقت فکر نکنی دیر به دیر گذاشتند اشتیاق منو بیشتر میکنه
نه والا
اینقدر مدرسه طول میکشه و بعدشم هزارتا کلاس
تستچی هم که گیر داده رو داستانم
واقعا متاسفمممممم
کاربر ماریانا پارت بعدو کی میزاری🌸
تو بررسیهه
سلاااممم کاربر ماریانا دلمون برات تنگ شده بود
دستت بهتره ؟
خودت خوبی؟
اونی هم که گفته فن فیک ممنوعه اشتباه کرده تو به کارت ادامه بدی کاربر ماریانا
سلاممم.
آره خیلی بهترههه
حتما ادامه میدمم
🌸🌸
عالییییی
مرسییی
عالیی
بابت دستت متاسفم، الان بهتره؟:)
مرسییی
یسسس