
🧡 باشه قبول ❤️حالاهم برین لازم نیست باشین 💚باشه، الیا بریم// مرینت ی نفس خیلی عمیق کشید و رفت تو اتاق ❤️چیز مهمی نبود دکتر گفت چن روزی اینجایی💟مر.....سی ❤️لازم ب تشکر نیست خب اگه تشنت یا گرسنت بود بهم بگو حتی اگه خواب بودم 💟 باشه // و مرینت نشست رو صندلی کنار تخت و گفت❤️غذا خوردی؟💟 میل ن ندارم
// مرینت با اخم گفت ❤️ چرا داری خودتو عذاب میدی اخه 💟 هه عذاب! ❤️ادرین..! 💟چیه ؟ ❤️هیچی ولش کن اصلا // گوشیشو برداشت و سرشو کرد تو گوشیش💟 میشه تختو یکم ب بیاری بالا ؟ /// مرینت سر تکون داد و تخت ادرینو ی ذره اورد بالا آدرین از پنجره خیره شد به بیرون💟 معلوم نیست این چندمین باره تو این 10 سال کارم به بیمارستان کشیده آه.....بزار بشمارم❤️یعنی انقدره ک حسابش از دستت در رفته؟ 💟 شایده بهتره بگم حتی ممکنه بیشتر از 1500 تا هم باشه( ناظر جونم آدرین یه ذره پسر افسرده و گوشه گیریه رد نکن تو رو خدا گفته 1500 بار تو تخت بیمارستان بستری بوده خب بیمار مغز و اعصابه دیگه رد نکن )💟از 9 سالگیم گرفته تا الان ❤️چرا انقد خودتو اذیت میکنی اخه 💟الان چندم آبانه ؟ ❤️۲۶ 💟 خدااااا تا تولدش فقط 5 روز مونده هدیه تولدش جدایی بابامون و مامانش بود و رفتنش به لندن
❤️واقعا نمیدونم چی بگم 💟 فقط،به حرفام گوش کن همین کافیه برام وقتی بچه بودیم خیلی باهم بازی میکردیم اما....کلاس سوم که بودم و 9 سالم بود رفت اونم تو روز تولدش که براش کادو هم گرفته بودم... 1 آذر 1389 وقتی که رفت شادیامو هم با خودش برد خنده هامو برد فقط گریه هامو گذاشت برام الانم 26 آبان 1399 الان 9 سالو 360 روز گذشته و فقط 5 روز مونده تا این 10 سال کامل شه گفت تو همون ساعت و دقیقه و ثانیه که رفت برمیگرده..... رفتم پیش مادرش نیناره ❤️و اونم نزاشت ارینو ببینی 💟نزاشت که هیچی بهم فشار آورد که اگه دوباره سراغ آرین بگیرم یه بلایی سرش میاره❤️نمیتونه پسرشه ( ناظر جون حرفای آدرین رو که نباید ملاک برای رد کردن قرار بدی مرینت دوستشه خب پس میتونه که باهاش درد دل کنه پس رد نکن به خاطر تاریخایی که زدم هم خب تاریخه دیگه لازم نیس که به خاطرشو رد کنی )
پارت 14 تقدیم به شما
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)