
هیچکس آغاز این اتفاقات رو نمی دانست. از زمان تولد ، ما فرشتگان زیر سلطه شیاطین می ماندیم. منم مثل مادرم بودم. همیشه فرار میکرد و بعضی از شیاطین عوضی بخاطر یک سری دلایل جا می دادند اما همیشه باعث می شد فرار کنم. شاید این هشتمین فرارم بود. من فقط ۱۶ سالمه! همینطور که تند میرفتم که صدای بوقی من رو به خودش آورد. بالاخره مرگ اومد سراغم؟ ولی با شنیدن صدای داد، فهمیدم که هنوز زندم. (♤تو دیگه چه کوفتی هستی؟) سرم رو بالا آوردم. پسر مو قهوه ای با کت چرمی ایستاده بود. مردی به آرامی گفت:(ایشون یک فرشته هستند) پسر پوزخندی زد و گفت:(یوهو! یک فرشته نارنجی! بیارینش!) با ترس و لرز نگاهش کردم . پسر سوار ماشینش شد و منم سوار یک ماشین دیگه کردند. پسر جوونی با دیدن من لبخند زد ولی صدای یک محافظ گفت:(لطفا با آتسوشی ساما صحبت نکنید و بالهاتون رو جمع کنید)پس اسم پسر آتسوشی بود؟ بی سر و صدا گوشه ای خودم رو جمع کردم. پس اسم اون پسر مو قهوه ای چی بود؟ از ترس داخل خودم جمع شده بودم. زیر چشمی آتسوشی رو نگاه کردم
به اون موهای سفید نمیومد شیطان باشه. ماشین ناگهان ایستاد. آتسوشی چشماش با ترس پر شد. خودم رو تو بال هام مخفی کردم و فقط یک سوراخ برای دیدن بین بال هام گذاشتم. در ماشین باز شد و پسر مو سیاهی فریاد زد:(تو نمیفهمی که نباید فرار کنی؟ ) و محکم تو گوش آتسوشی زد. آتسوشی اشکاش رو پاک کرد و گفت:( متاسفم آقا! ) همون لحظه پسر موقهوه ای از ماشین جلویی پیدا شد و داد زد:(هی آکوتاگاوا! آتسوشی رو برنگردوندم که کتکش بزنی!) پسر مو سیاه که الان اسمش آکوتاگاوا بود فریاد زد:(به خودم مربوطه که جطور با یک نیمه شیطان رفتار میکنم) پس موهای سفیدش بخاطر همین بود؟ نیمه شیطان ها همون حاصل عشق یک شیطان و فرشته هستند. پسر مو قهوه ای با خشم گفت: (به هرحال! برای آتسوشی یک فرشته آوردم که تنها نباشه! )آکوتاگاوا خندید و گفت:( اون فرشته ی ترسو ؟) پسر مو قهوه ای فریاد زد:(کونیکیدا! بیا و این فرشته رو راهنمایی کن) در ماشین محکم بسته شد. از شیشه دور شدنشون رو دیدم. زمان طولانی گذشت و در ماشین دوباره باز شد:(سلام! من کونیکیدا هستم! مسئول راهنمایی شما ...) با صدای آرومی گفتم:(منم چویا هستم) ( دنبالم بیاین)
پشت سرش راه افتادم. وارد یک عمارت بزرگ شدیم. برای منی که همیشه تو ۴۰ متری می خوابیدم اینجا مثل قصر میموند. کونیکیدا عینکش رو صاف کرد و گفت:(به خانواده آکوتاگاوا و اوسامو خوش آمدید، این دو خانواده قدمت قدیمی دارند و همیشه پیوندشون رو حفظ کردند... ایتجا یک عمارت مشترک هست که سمت راست برای اوسامو ها و سمت چپ برای آکوتاگاوا هاست! نفر اولی که در این عکس می بینید دازای اوسامو ،، رئیس فعلی خاندان اوسامو هست) فرد در تصویر همون پسر مو قهوه ای بود. ادامه داد :( ایشونم آکوتاگاوا ریونوسکه، رئیس فعلی خاندان آکوتاگوا هستند و پسر چپ سمت تصویر ، جناب آتسوشی برادر ناتنی جناب اوسامو هستند که نیمه شیطان هستند. ایشون بزودی بخاطر پیوند دو خاندان نامزد جناب آکوتاگاوا می شوند. این زن، بانو گین ، خواهر آکوتاگاوا ساما هستند. در نهایت من کونیکیدا دستیار و مشاور وفادار خاندان ها هستم. شما بخاطر اینکه آتسوشی ساما احساس خوبی داشته باشند، اینجا هستید. یک جورایی هم صحبت و همراه ایشون خواهید شد)با سر نشانه تایید نشون دادم. آهی کشید و گفت:(لباسات رو عوض کن و بعد بیا که ببرمت)
منو وارد یک اتاق کردند. یک لباس ساده پوشیدم. بال هام رو با طناب جمع کردم. با صدای کمی گفتم:(من آمادم)(دنبالم بیا)منو برد به طبقه دوم عمارت. ته راهرو یک اتاق رو نشون داد. و بعد با لحن هشدار دهنده ای گفت:(بهتره حواست رو جمع کنی!) به سمت اتاق قدم برداشتم و در رو باز کردم. آتسوشی روی تخت دراز کشیده بود .روی یک صندلی نشستم. صدایی گفت:(دوست نداری اینجا باشی؟ مگه نه؟) آروم گفتم:(ب...بله) آتسوشی از روی تخت بلند شد و با لبخند گفت: (پس مثل همیم... من آتسوشیم و تو؟)(چویا...)(خب چویا! دوست داری باهام چایی بخوریم؟) لبخند کمرنگی زدم. با خنده گفت:(فرشته ساکتی هستی!)بلند شد و قوری رو برداشت و لیوان رو بدستش گرفت وقتی اومد چایی را بریزد متوجه ترک کوچکی رو لیوان شدم. می دونستم میشکنه. سریع بلند شدم و لیوان رو از دستش گرفتم . همون موقع لیوان شکست و چای داغ روی دستام ریخت...در با سرعت باز شد:( چیزی شده آتسوشی؟)عالی شد! کل خاندان اوسامو و آکوتاگاوا جلو در ایستاده بودند اونم بخاطر جیغ آتسوشی. دازای نزدیک شد و داد زد:(تو عوضی میخواستی با برادرم چیکار کنی؟ )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود😍
عالییییی
منتظر پارت بعد :))
مرسییییی
در بررسی هست
*موریتا
کاربر موریتانی پارت بعدو کی میزاری
فردا یا امشب
چویا بیش از حد مظلومه بچم😀
الان مظلومه
حرفی برای گفتن ندارم..
سلام کاربر موریتا تلو خودا پایان داستانش خوب باشه
چشم
خیلی خوب بوددددددددد
خیلی منتظر بودم
غمگین باشه پایانش بهتر میشه ممنون😃
مرسیییی
ببینم تهش چی میشه
زیبا بود
ممنون
قشنگ بود
ملسی
عالییبییییییییییییییییییییییییییییییی بوووووووووووووووووووووووددددددددددددددد❤️❤️
مممنونمممممممممم