شنیدم فن فیکشن ها ممنوع شده خب دوباره گذاشتمش اگه بازم رد شد یه جا دیگه میزارم
یکی در اتاقو زد خانوم جئون گفت:« کیه؟» جواب داد:« جونگکوکم.» بعد وارد اتاق شد. وضعیت مارو دید بعد به مامانش گفت:« میشه مارو تنها بزاری؟» مامانش سرشو تکون داد از اتاق رفت بیرون و درو بست. جونگکوک به دیوار کنار در تکیه داد بعد به من گفت:« خوبی؟» سرمو تکون دادم. گفت:« تو این خونه همچین چیزایی عادیه.. عادت میکنی.» هیچی نگفتم. دوباره گفت:« خب لیانا... کتابخونه طبقه دومه.» بالاخره لب به سخن گشودم و گفتم:« با این اوضاع فکر نکنم دیگه بتونم از این اتاق برم بیرون.» گفت:« که اینطور» بعد در رو باز کرد و خواست بره بیرون که گفت:« از من میشنوی تو شاید یه روزی تیمارستانی بودی ولی الان هیچ فرقی با ما نداری.» دوباره خواست بره که گفت:« راستی به برادرم خیلی اهمیت نده... اونم یکی مثل بابامه» رفت بیرون و در اتاق رو بست. ولی دوباره در رو باز کرد اومد داخل و در رو بست و گفت:« ببین اصلا برای یه چیز دیگه اومده بودم.» گفتم:« چی؟» گفت:« تنها کاری که باید انجام بدی تا به تیمارستان برنگردی اینه که اون قرصایی رو که بهت میدن رو نخوری... اگر قرصارو نخوری میتونم کمکت کنم.» یکدفعه کلی سوال توی ذهنم درگیر شد. پرسیدم:« چرا باید دوباره به تیمارستان برگردم؟» جونگکوک سرشو انداخت پایین بعد به سمت تختم اومد و نشست کنارم و گفت:« اونا این قرص هارو به تو میدن که تو دووم نیاری و برگردی تیمارستان.» گفتم:« چرا باید همچین کاری بکنن؟» جونگکوک گفت:« نمیدونم.»
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
هی ;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
پارت بعدییی
یکی از ناظران عزیز لطفا پارت 4 رو بررسی کنه. بیست ساعت شده:|||
پارتتت بعدیی
ثبت کردم...
عالیییی
پارت بعدم زود بده
پارت بعد ترو خداا
عالییی بووود😆😆🤩🤩❤❤منم ایمان دارم که بعدیو زود میدی 😊😂
گودرت ایمان:|||
😂😌🤞🏻👍🏻✊🏻
رمانت خیلی خوبه ادامه بده😃
عالی بود
منتظر پارت بعدی هستم. ولی خداوکیلی آقای جئون انگار قاتلی چیزیه 😅 رحم نکرد .
😁
عالیی..میشه آخرین پستمو لایک کنی؟🌚💜
مرسی
لایک کردم:)