عی ناظر عزیزی ک این تست رو منتشر میکنی...ایشالا هرچی میخای خدا بت بده فقط رد نکن بخدا زحمت کشیدم سرش🌚
چشمش به سوکجین خورد...مث ی بچه دوساله ی گوشه نشسته بود و معلومه منتظر یوکی بود...یوکی با لبخند، طوری که انگار هیچی نشده وارد مغازه شد و کنار سوکجین نشست..._اقای کیمممم...منتظر کسی هستین؟..._*لبخند جنتلمنانه...بل منتظر خان💃🏻مم هستم..._اومده؟..._بله..._*حل💃🏻قه کردن دستاش دور بازوهای سوکجین...منم اومده بودم پیش اق💃🏻ام...یوکی لبخند کوچیکی زد و سرشو روی شونه سوکجین گذاشت...ب میون نگاه کرد ک با چشمایی ک وسوااااسسسس ازش میباره داره لباسارو نگاه میکنه تا بهترینشو برای شو💃🏻هرش انتخاب کنه...ی لباس چشمشو گرفت...با لبخند ب جنس پارچه و طرز دوختش نگاه کرد..._همینو برمیدارم...نامجونا نگا چ گشنگه..._عومممم...عار خیلی خوشگله..._اوکی اقا لطفا این لباسو تو کاور بزارین...فروشنده لباس رو از تن مانکن در اورد و توی کاور زرشکی گذاشت...بعد پرداخت مبلغ از مغازه بیرون اومدن و سمت ماشین رفتن..._میگم نامجونا...کیونگ مین میاد؟..._کیونگ مین کیه؟..._خارشوهرت😃..._عه من خارشوهر دارم؟..._من چییییی؟..._من داداش دارم ولی باهاش قهرم..._چرااا؟..._چون بیش💃🏻وله..._💀منتغ...سوار ماشین شدن و سمت عمارت راه افتادن...بعد ی ربع رسیدن..._خببب زوجی💃🏻نمون چیا خریدنننن...ببینم لباساتونو..._همه چی انتخاب خانماست ما اونجا دکوری بودیم😀..._عهههه...البته برای خرید همه اقایون دکورین..._*پوکر...سانا کاورای لباس عروس رو برداشت و بعد در او💃🏻ردن لباسا ب یوکی و میون دادشون..._برین بپوشین ببینم بهتون میاد یا چی...بعد لباس پسرا رو بهشون داد...میون و یوکی سمت اتاقشون رفتن و ده دقیقه بعد بیرون اومدن...همون موقع نامجونا و سوکجین از اتاقشون بیرون اومدن...چشمشون بهم افتاد..._چ خوشگل شدین..._*خنده..._عروس دومادا ل💃🏻اس نزنین بیاین ببینمتون..._برین شماها..._ن شماها برین ما اومدنمون خیلی طول میکشه...میون اونی تو برو...میون جلوی دامنشو بالا گرفت و با هزار رحمت از پله ها پایین اومد..._خب اون یکی پرنسسمون بیاد...یوکی لبخندی زد و اروم از پله ها پایین اومد...اینم من...چطور شدم؟...سانا با دقت ب لباسا نگاه میکرد...حتی ی قسمت از لباس رو نادیده نمیگرفت..._خیلی قشنگهههههه...خیلییییی..._*لبخند..._خب میمونه میکاپ و موهامون... _ایو اونی تو ی ارایشگاه کار میکنه... روز عروسی میرین پیش اونجا... _اوکی..._نونا خانمامونو باید خوشگل کنیااا..._*خنده...مگ من کار زشتم بلدم؟..._اووو...اعتماد بنفس..._راستی نامجونا کیونگ مین کی میاد؟..._عاممم...بهش زنگیدم گفت فردا میرسه..._عاها...خب لباسای دومادامون...عومممم...خیلی قشنگهههههه...واقعا سلیقه میون و یوکی معرکس...خب برین لباساتونو عوض کنین و تا روز عروسی بهشون دست نزنین"نکته:عروسی تو هفته دیگس😃"..._چشم اونی...یوکی با کلی زحمت و بالا گرفتن اینطرف و اونطرف دامنش ب اتاقش رسید...میونم میخاست از پله ها بالا بره ک نامجون براید استایل بلندش کرد..._یااااا...چیکار میکنی کیم؟..._چیه؟ خیلی سخته با این دامن ک اندازه هیکل خودته بری بالا، دارم کمکت میکنم..._یااا کیم سوکجین...حسودیم شد...یوکی با ادمای کیوت ب سوکجین نگاه کرد و بعدشم طوری ک انگار قهره رفت تو اتاقش..._خب خانمم قهر کرد...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
عاللیی😃
🌚🤝🏻
ننه باباشون کوشن
عالی بوددد. میگم مامان باباشون نیومدن؟ منظورم یوکی و میون
عالییییییییی💖