خب سلام بر کاربران گرامی😀 چطورین؟!اوضاع رو ب راهه؟ خب موضوع اصلی): من میخوام این قضیه خاطراتمو تعریف کنم... من شیش سالم بود ک تو تابستون بابام منو گذاشت کلاس تکواندو بعدمربیم ب مامانم گف باهاش تمرین کنید... مامانمم قبول کرد بعد از ظهر اومدم خونهدیدم کل دکوراسیون اتاقم عوض شده مامانم گف بیا تمرین کنیم منم بدم نیومد چندبارحرکات رو انجام دادیم من یکم ضعیف بودم مامانم بالش بوکس رو داددستم گف اینو نگهدار ببین من چجوری لگد میزنم همونکارو بکن منم نگهداشتم یلحظه زنگ در خورد بابام اومد منم خر ذوق به سمت در شیرجه زدم ی ان حواسم ب لگد مامانم نبود ک شدت پای مامانمو تو کمرم حس کردم😐😀 چنان محم زد پرت شدم رو ب در اتاق و خلاصه من ی طرف اتاق افتادم مامانم ی طرف😐😂 اون پاشو گرفته بود و کلی حرفای خوب نثار عمه مو بابام میکرد منم این سر اتاق رو زمین گریه میکردم و ب حال خودمون میخندیم😂😂 خلاصه بابام اومد تو و مارو دید و پارههه شد از خنده😂🌱
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
نظرات بازدیدکنندگان (13)