جایی برای حرفهایم؛
نظرسنجی
⛲️·☁︎.ᝰ
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
ممکنه چند تا داستان (که ساخته ذهن خودمه) هم زمان براتون بزارم
برای همین بالای "کامنتهایی که داستانو توش مینویسم" اسم رمانو با هشتگ مینویسم
میتونید نظرتون هم بگید ولی بعد پاکش میکنم تا کامنتا شلوغ نشه
و اینکه اگه از ایدهم خوشتون نیومده میتونید نیاید و نخونید🎀
خب دوستان گل به پیشنهاد زینب یه نظرسنجی زدم تا چرت و پرتلیی که تو ذهنم میپردازم رو قرار بدم
داستان از این قراره که اینجا هر چند وقت یه بار براتون یه داستان میزارم مه میتونید بهش بگید رمان؟
بیصبرانه در انتظار بقیه پارتای رمان پیانو هستم!!
قلمت هم فوق العاده ست من خیلی تلاش میکنم یه چیز خوب بنویسم ولی زیاد تو این کار حرفه ای نیستم!
مرسییی😭😭
اینکه هنوز انشای خاصی نداره!
نه اتفاقا خیلیییییی قشنگه🛐
واقعا داستان قشنگ و خلاقانه ای داره!
😃❤️
چقدر رمان قشنگی بودد!!
عه دیدیش؟
زینب بهت گفت_؟
نه اومدم نظرسنجی خوندم
پیانو
نیک بعد از بیرون اومدن از نجاری تونست با پولی که پس انداز کرده بود برای خودش یه گیتار بخره
اگرچه ساز موردعلاقه نیک پیانو بود، اما صاحب کار نجاریش روش تاثیر گذاشته بود و گیتار زدن هم به آرزوهاش اضافه شد و از اونجایی که گیتار از پیانو ارزان تر بود، گیتارو انتخاب کرد.
نیک تا همون سن تونسته بود کمک زیادی به مادرش توی در آوردن خرج خونه بکنه و مادرش رو راضی نگه داره.
دقیقا همون روزی که نیک گیتار رو خرید، با شادی به سمت خونه رفت تا اون رو به مادرش نشون بده و مادرش هم در شادیش شریک کنه
پیانو
شدهبود.
بوی چوب یجورایی به نیک حس زندگی میداد.
نجاری باعث میشد که نیک احساس زنده بودن بکنه.
نیک سالهای زیادی رو توی کارگاه نجاری گذروند. یک سال، دو سال، سه سال، هفت سال! تا وقتی که ۱۹ سالش شد.
و اما، کمی هم از لیلیا بشنویم.
با کمکهای مادرش، لیلیا دوباره قدرتش توی پیانو نواختن رو به دست آورد و تونست با مرگ پدرش کنار بیاد.
اون در سن ۱۲ سالگی و موقعی که نیک ۱۴ سال داشت به مدرسه موسیقی رفت تا اونجا بیشتر روی استعداش تمرکز کنه.
(امیدوارم تااینجامتوجه شده باشیدکه نیکازلیلی دو سال بزرگت
پیانو
کوچیک باقی نزاشته بود.
برای همین نیک مجبور شده بود از سن کم کار کنه.
این اصرار مادرش نبود؛ اصرار خودش بود.
نیک نمیتونست سختی کشیدن مادری رو بیینه که به اندازهی پدر هم بهش عشق ورزیده و با وجود مخالفتهای مادرش، توی یه کارگاه نجاری کار میکرد که از قضا صاحب کارش نوازندهی سابق گیتار بود.
یکی از فواید رفتن پدر نیک این بود که نیک حالا آزادی بیشتری داشت.
میتونست بدون نگرانی تمام ساعات روز رو به م سیقی گوش کنه؛ نه تو خونه، توی کارگاه. جایی که بعد از چند ماه، به یکی از مکانهای موردعلاقهش تبدیل