لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.
نظرات بازدیدکنندگان (42)
  • ریموند و اسکارلت نوشیدنی‌شان را تمام کردند و سپس ریموند از روی مبل بلند شد و از اسکارلت خداحافظی کرد و رفت. بعد از این اسکارلت لامپ هارا خاموش کرد و به اتاق خوابش رفت، لباس هایش را عوض کرد و روی تختش دراز کشید، چند دقیقه ای به سقف خیره شد و بعد نفسی عمیق کشید و لامپ کنار تختش را خاموش کرد و به خواب رفت

  • ریموند جواب داد: نه، فقط میدونم بعضی وقتا هرچقدرم قوی باشی تنهایی نمیشه کاری رو انجام بدی، هرچی باشه اون دوتا سلاح رو داره ولی تو فقط خودتی و خودت، پس اونجرز قراره کمکت کنن، نه برای اینکه به اندازه کافی قوی نیستی بلکه دوست ندارم یه دوست دیگه هم از دست بدم
    ریموند بخش اخر را با جدیت گفت، اسکارلت کمی به فکر فرو رفت و سپس گفت: پس یعنی قصدت این نبوده که من در اینده عضوشون شم؟
    ریموند جواب داد: نه بهت اطمینان میدم اینطور نیست، فقط باهاشون کار کن تا سلاحا رو پس بگیری، بعدش دیگه راهتون از هم جدا میشه

  • ریموند کمی از نوشیدنی اش خورد و توضیح داد: قصد من از اشنا شدنت با اونجرز این نیست که عضو گروهشون بشی، اونا فقط قراره کمکت کنن که الکسو پیدا کنی، خودتم میدونی که الکس ادم فوق العاده خطرناکیه پس نمیتونی تنهایی باهاش رو به رو شی
    اسکارلت سرش را تکان داد و گفت: به توانایی هام شک داری؟

  • ریموند سیگارش را خاموش کرد و پرسید: منظورت چیه؟
    اسکارلت جواب داد: خودت بهتر میدونی، قبلا دربارش حرف زدیم من نیاز ندارم با کسی کار کنم یا به قول تو به زندگی معمولیم برگردم، الان برای تو کار میکنم، نه چیزی بیشتر میخوام نه کمتر
    ریموند سرش را تکان داد و گفت: نه کاملا اشتباه فهمیدی، تو گفتی که بس کنم و منم بس کردم
    اسکارلت چشم هایش را چرخاند و پرسید: پس چرا پرونده رو دادی به اونجرز؟ چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟

  • اسکارلت کلیدش را روی پیشخوان گذاشت و روی مبل رو به روی ریموند نشست، جلوی ریموند روی میز قهوه خوری یک لیوان نصفه نوشیدنی بود گویا او از قبل از خود پذیرایی کرده، سپس یک لیوان هم برای اسکارلت ریخت و پرسید: امروز چطور بود؟
    اسکارلت لیوان را از روی میز برداشت و به عقب تکیه داد و گفت: بد نبود، قرار شد به من در پیدا کردن سلاحا کمک کنن
    کمی از نوشیدنی اش نوشید و سپس ادامه داد: قبلانم بهت گفتم دیگه تلاش نکن

  • بقیه بیشتر اصرار نکردند، اسکارلت با انها خداحافظی کرد و به اپارتمانش برگشت.
    با کلید در اپارتمانش را باز کرد و وارد شد، بوی دود سییییگار را توی خونه حس میکرد، در را پشت سرش بست و چراغ پذیرایی را روشن کرد و گفت: فک کنم قبلا بهت گفتم تو خونه من سییییییگار نکشی
    ریموند روی مبل نشسته و سیییییگار برگ میکشید، دوووودی دیگر بیرون داد و لبخند زد: منم خوشحالم که میبینمت

  • قیافه همه اعضای اونجرز کنجکاو بود ولی سوال دیگری نپرسیدند.
    بعد از ان اونجرز سرگرم حرف زدن درباره ماموریت های خود کردند، اسکارلت متوجه گذر زمان نشده بود، چقد سریع شب شد، برای همین تصمیم گرفت به خانه برود تا استراحت کند، همینکه از مبل بلند شد استیو پرسید: کجا میری؟
    او جواب داد: میرم خونه، فردا دوباره برمیگردم
    تونی گفت: اگه بخوای میتونی امشب بمونی، اتاق خالی زیاد هست
    اسکارلت جواب داد: از پیشنهادت ممنونم اما باید برگردم

  • لحن اسکارلت کمی غمگین بود، دوباره کمی مکث کرد و سپس ادامه داد:
    تا اینکه الکس دوتاشونو دزدید و من الان اینجاعم تا جلوی الکس رو بگیریم
    بعد از توضیحاتش چند دقیقه سکوت بر جو حاکم بود، سپس تونی گفت: الکس رو پیدا میکنیم هرطوری که شده
    همه سرهایشان را به نشانه تایید تکان دادند
    سپس تونی پرسید: اینارو از کجا میدونی؟
    اسکارلت جواب داد: خب علاوه بر خود اعضای گروه یه سریا هم هستن که با گروه کار میکنن، منم جزوشونم پس طبیعیه که بدونم

  • ثور که کمی مشکوک شده بود پرسید: اگه اینطوره چرا ما تاحالا چیزی ازشون نشنیده بودیم؟
    اسکارلت کمی مکث کرد، سپس توضیح داد: همه چیز تا یه مدت خوب پیش رفت، تا اینکه یکی از اعضای گروه بر علیهشون شد، اونا جنگیدن تا جلوشو بگیرن، در این راه دو نفر از اعضای گروه کشته شدن، در عوض ماموریت ما تموم شده بود پس همه اعضای گروه سلاح هاشون رو به ریمود تحویل دادن تا ریمود ازشون محافظت کنه تا در صورت نیاز دوباره استفاده بشن

  • این گروه از مردم بر علیه خطرات دنیا مراقبت میکرد، اسم خاصی نداشتن ولی مردم افسانه ای ها صداشون میکردن، این گروه شامل ۱۰ نفر جنگجو بود که توسط خود طبیعت برای محافظت و نگهبانی از زمین و موجوداتش انتخاب شده بودن، به هر ۱۰ نفر از طرف خود زمین یه سلاح خاص داده شد تا راحت تر بتونن حفاظت کنن

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.