لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.
نظرات بازدیدکنندگان (89)
  • ۲۱ پایان
    تونی: اهم اهم، آماده ای؟ صبا: همیشه. ( تونی در و اتاق و باز میکنه و ... من مواجه میشم با یه تخت یک و نیم نفره با رو تختی ستاره ای و که رنگش آبیه کمرنگ بود. روی تخت یه عروسک نرم طرح ستاره زرد بود. دیوار های اتاق طوسی کمرنگ بودن و پنجره ی اتاق من سمت شهر بود! وقتی رومو برگردوندم با یه کمد خیلی بزرگ مواجه شدم که داخلش چراغ داشت هر وقت درشو باز میکردی روشن میشد... کنار کمد یه میز آرایش بود با تمام وسایلش بود!) بدون گفتن چیزی برگشتم رو به تونی و بغلش کردم.صبا: ممنونم. تونی: باش باش خواهش.

  • ۲۰
    استیو: چی... تونی: نه نمیخواد چون گفتی تو هم برای زنده موندن خیلی پیری.😂 استیو: هعی! صبا: نکنه یاداشت کردی؟ تونی: انقدی خوب بود که یادم بمونه. استیو: منو دست میندازین؟🤦
    صبا و تونی: نه!😂 تونی: کپ من باید این شاگرد جدیدتو یه سر ببرم اتاقشو نشون بدم، بعد تحویلت میدمش.( ما اونجارو ترک میکنیم.)

  • ۱۹
    پاشدم و رفتم سمت استیو، اون هنوز که هنوز داشت به بیرون نگاه میکرد... معلوم نبود چشه فک کنم روی پنجره لکه ای چیزی پیدا کرده بود.) صبا: اهم اهم، سلام کاپیتان. استیو: سلام، صبا؟ درست میگم؟ صبا: بله. استیو: به برج خوش اومدی. البته باید بگم قابلیت های یک انتقام جو رو نداری. صبا: کپ من از اون موقعی که منو نجات دادی خیلی پیشرفت کردم ... استیو: آره میدونم، تونی همه چیز رو گفته، اما تو خیلی جوونی برای این کار . صبا: نیاز یادآوری کنم که چی گفتم تو قرار اول؟

  • ۱۸
    ثور: اشکالی نداره، بگذریم، فکر میکردم موهات اندازه من باشه؟
    صبا: چرا همه دارن همینو میگن؟ هی آره ترجیح دادم موهامو کوتاه کنم. ثور : چه عجیب منو اگه بکشن نمیزارم دست به موهام بزنن. ذهن صبا:( نگو نگو بهش که موهاشو میزنن😄 ) ثور: من یه آبجو دیگه میخوام!(زدن لیوانش به زمین) صبا: ثورررر! ثور: اوه یادم رفت اینجا ازگارد نی. صبا: اشکال نداره تونی پولشو میده

  • ۱۷
    ( بروس صحنه را ترک میکند) رفتم سمت بار تا شاید آب معدنی پیدا کنم. بعد از تلاش بدون نتیجه ام ثور و دیدم که اونجا وایساده بود. صبا: ثور! چه میکنی؟ ثور: هاع؟ صداهای عجیب غریب میاد اینجا؟! صبا: هی من اینجام! ثور: اوهو چقد کوچولویی. همون آدم کچولوعه که آینده و میدونه؟ با لوکی هرکاری کردی تا موقعی که زنده بود حالش بد بود... اما تو وحشتناک به نظر نمیای. صبا: لوکی؟ اوه(بیشور مرگ خودشو جعل کرده..) ثور: آره، شاید غیر قابل باور باشه اما خودشو فدا کرد... ذهن صبا: ( نخند نخند) صبا: متاسفم ثور

  • ۱۶
    بروس: اهم میبینم یه پسر به جمعممون اضاف شده. صبا: بروسسس! هی، من پسر نیستم! بروس: ههه مدل موی جدیدت جالبه، البته مگر اینکه بر اساس: (موها خاطرات و نگه میدارن نباشه.) صبا:🥲 بروس: این جور که معلومه بعدا باید دربارش حرف بزنیم. صبا: فقط ای کاش به تونی توصیه نمیکردی که منو ببره مدرسه. بروس: بهت گفت؟ صبا: نه خیلی معلوم بود.
    بروس: میدونی که این مشکلات پیش میاد. من حالت و بدتر نمیکنم باید برم وسایل اتاقم رو بچینم. صبا: باشه، اوه راستی تونی نیومد پیش تو؟ بروس: چرا اما فکر کنم اونم رفت اتاقش.

  • ۱۵
    که.کلینت: نه آخه من نادیده گرفته شدم. ناتاشا: من میرم که نادیده گرفته نشی‌... کلینت: خب چطوری بچه؟ صبا: خوبم خوبم. کلینت: این طور که معلومه استعداد تیراندازی داری. صبا: اوه آره ناتاشا بهم با تفنگ یاد داد. همرو بهت گفته؟ کلینت: اره، مگر اینکه چیز بده دیگه ایم اتفاق افتاده باشه... صبا: نه نه فقط..
    کلینت: میدونم ، شوخی کردم.😂 برم یه آبجو بگیرم، تو میخوری؟ صبا: من ۱۵ سالمه.... کلینت: هوف یادم رفته بود. باش. (کلینت از صحنه خارج میشود)

  • ۱۴
    همه اونجا بودن، همشون یه تیکه از برج و گرفته بودن.
    ناتاشا و کلینت روی مبل نشسته بودن، ثور با بروس کنار بار بودن و استیو تنها جلوی پنجره وایساده بود. تونی: خب من با بروس کار دارم، هرکاری دلت بخواد میتونی انجام بدی، فعلا. صبا: عه عام .( تونی صحنه را ترک میکند) ناتاشا: هی! چطوری ؟ صبا: ناتاشا!
    ناتاشا: موهات؟! کو؟ صبا: دیگه پرشون دادم. ناتاشا: کیوت. کلینت: این طور که معلومه بعضیا زیاد باهم وقت گذروندن... ناتاشا: اوهوم، وقت گذروندن بد نی که

  • ۱۳
    تونی: فقط چرا؟ صبا: چون دوست داشتم تغییر کنن.. تونی: هی خوبه. بهت میاد.صبا: ممنون. سوار ماشین شدیم ، رفتیم به مرکز نیویورک که برج بود. سوار آسانسور شدیم. صبا: استرس گرفتم. تونی: اونوقت چرا؟ صبا: اخه اونجرز؟ تونی: قبلا دیدیشون که. صبا: اوهوم. تونی: نگران نباش. آسانسور باز شد و وارد شدیم

  • ۱۲
    صبا: الان میتونم ذوق کنم؟ تونی: آره😂 البته یه کاری نکن بخیه باز شه. ( صبحونه رو خوردیم و رفتیم) بعد از یک هفته دستم بهتر شد . توی اتاقم تنها بودم ، هنوز فکر اینکه دوباره یکی بهم خیانت کرد اذیتم میکرد . یاد حرفاش میوفتادم که میگفت عاشق موهاتم...عصبانی شدم و رفتم توی دستشویی قیچی و برداشتم و موهامو از ته زدم! حموم کردم و لباس پوشیدم. تونی: هی! چطوری؟ میای بریم برج؟ همه اومدن! صبا: واستا اومدم. در و باز کردم و تونی و پایین پله ها دیدم. تونی: ...عه صبا: چیشده؟ تونی: اهم، هیچی خوشگل شدی

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.