شانه ات رادیرآوردی سرم رابادبرد خشت خشت،آجرآجر پیکرم رابادبرد من بلوطی پیربودم پای کوه بلند؛ نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم رابادبرد ازغزلهایم فقط خاکستری مانده به جا؛ بیت های روشن وشعله ورم رابادبرد باهمین نیمه،همین معمولی ساده بساز؛ دیرکردی نیمه ی عاشق ترم رابادبرد(:
وای اگر مرد گدا، یک شبه سلطان بشود مثل این است که گرگی سگ چوپان بشود هرکجا هدهد دانا برود کنج قفس جغد ویرانه نشین مرشد مرغان بشود سرزمینی که در آن قحط شود آزادی گرچه دیوار ندارد خود زندان بشود باغبانی که به نجار دهد باغش را فصلهایش همه همرنگ زمستان بشود ناخدا دلخوش این آبی آرام نباش! وای از آن لحظه که هنگامهی طوفان بشود
هر که را دور کنی، دور و برت میآید! از محبت، چه بلاها به سرت میآید! تا که در دسترسی، از تو همه بیخبرند تا کمی دور شوی، هی خبرت میآید!
مشترک گرامی ؛ بسته ی عشق مختص شما، با هزینه ی جان بنده ؛ تا تاریخ ابد و یک روز فعال شد . برای استفاده از این بسته، جمله ' دوستت دارم ' یا هر جمله دیگری که قند در دل ما آب کند را برای بنده ارسال کنید . . . با تشکر دیوانه ی اول و آخر شما ❤🔥🥹 به خودت بگیر، بله تو! دقیقا با خودتم❤
اونجا که مولانا میگه: « من زخم تو را به هیچ مرهم ندهم؛ یک موی تو را به هر دو عالم ندهم.»
وصف احوال من افتاد به دستان قلم من نوشتم که غمی نیست ؛ تو بخوان سخت گذشت .
روی سنگ قبری نوشته بود: "تا که خفتــــیم همه بیدار شدند 🥀 تا که مردیـــــم همگی یار شدند 💔 قدر آن شیـــشه بدانید که هست 🖤 نه در آن لحظه که افتاد و شکست
گهی گریان ، گهی خندان ، گهی چون ابر سرگردان گهی عاقلتر از عاقل ، گهی نادانتر از نادان..!
از چرخش روزگار دگر سیر شدم از روز و شبم خسته و دلگیر شدم مرگم نمی گیرد سراغی از من به گمانش که جوانم ، بخدا پیر شدم…
سخت است بخندي و دلت غم زده باشد! هر گوشه اي از پيرهنت نم زده باشد... سخت است به اجبار به جمعي بشيني»» وقتي دلت از عالم و آدم زده باشد :))🖤
ما قول دادیم که پایان قصهمان “با هم” باشد، اما تقدیر خندید و قلم را از دستمان گرفت و پایان را اینگونه نوشت: “و او تنها ماند.”🖤