وضعیت
پرسشی دارم ز تو، بسیار سهل... ترک کردنم ای یار، چقدر بود سخت؟ گریان است چشمانم از سیاهی این بخت! بی تو در این دنیا چه کنم؟ زندگی با خاطرات تلخ؟ # من درآوردی
چه می شد گر دل آشفته من به هر چشم تو عادت نمی کرد و ای کاش از نخست ان چشمهایت مرا آواره غربت نمی کرد
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی بشنود دوستش از نامزدش دل برده مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
طلوع بی شمار معرفت باش به شهری که رسومش بی وفائیست سرم سرگرم تصویر تو گشته به آن حدی که اسمش بی نوائیست
من همان دخترک غم زده ی دیروزم من همان کودک بی تاب برای بودن که دلش رادراندوه به زنجیرکشید وبه اندازه ی دل رنج کشید وبه اندازه ی بی معرفتی دردکشید