
او پسری بود ساکت، با چشمهایی که انگار هزار سال گریه را بلد بودند. از کودکی هر جا میرفت، مقایسه میشد .... جهت ادامه داستان به پست من ملحق شوید !

او پسری بود ساکت، با چشمهایی که انگار هزار سال گریه را بلد بودند. از کودکی هر جا میرفت، مقایسه میشد .... جهت ادامه داستان به پست من ملحق شوید !

بدون اینکه بفهمیم قلبشو میشکنیم .. بعد که میگه ناراحتم تعجب میکنیم.. کی من ؟ کی؟ چطور؟