ان روز صبح که از خواب بیدار شدم تو را دیدم که به من لبخند میزدی خواستم به سمتت بیایم اما نگذاشتی از من دور شدی دور و دور تر اما من همیشه تو را در قفسی حبس ابد دارم ان قفس ،قفسه ی سینه ی من است جای اسرارم اری تو یکی از زیبا ترین اسرار منی و همچنین نگهبان قلبمی تنها تو می توانی توی قلب من بدرخشی پس بدرخش....