
هر مردی که اسم یه نفر به عنوان فرزند تو شناسنامهاشه، لایق اسم پدر نیست.(تصویر: توبیاس اسنیپ، پدر سوروس.)
هر مردی که اسم یه نفر به عنوان فرزند تو شناسنامهاشه، لایق اسم پدر نیست.(تصویر: توبیاس اسنیپ، پدر سوروس.)
*ساعت سه نصفه شب* سیریوس: مونی، مونی، مونی! ریموس: چیه پد؟ حالت خوب نیست؟ کسی مریضه؟ جاییت درد میکنه؟ سیریوس: اگه قورباغه بودم بازم دوستم داشتی؟
دست لاغرش، به سختی قلمپر را بر کاغذ میلغزاند. "من از احساسات سر در نمیآورم؛ حتی احساسات خودم را هم درست نمیفهمم؛ لکن یک چیز را خوب میدانم:دلم برایت تنگ شده. بیش از آن که بتوانم وصف کنم. بیش از آن که در قلمم بگنجد."
پنج نفر بودیم؛ از قضا هر پنج تن تنها و دردکشیده. هیچکداممان عمیقا شاد نبودیم؛ هرکداممان زخمی در روحمان داشتیم که درمان نمیشد. لکن هم را در آغوش میگرفتیم و به هم دلداری میدادیم؛ خودمان زخمی بودیم؛ ولی بر زخم یکدیگر مرهم میگذاشتیم.
یک بار سی از نئو پرسید چرا اینقدر کتاب دارد و نئو جواب داد کتابها راهی برای فرار از واقعیت هستند. (به امید دل بستم.)
ریگولوس: تو هرگز ترکم نمیکنی، مگه نه سوروس؟ سوروس: البته. (پس از مرگ ریگولوس) سوروس: تو ازم خواستی ترکت نکنم؛ ولی خودت ولم کردی ریگولوس آرکچروس بلک!
ولی میدونین قسمت دردناکش کجاست؟ ریموس مرگ همه عزیزانش رو دید؛ در حالی که مطمئن بود کمتر از همه شون عمر میکنه
- هر وقت دلت خواست کسی رو قضاوت کنی، یادت باشه همه مردم تو این دنیا،مزایای تو رو نداشتهن. -گتسبی بزرگ
کاش مردم میتوانستند این حقیقت را قبول کنند که "شما نمیتوانید بر همه چیز کنترل داشته باشید، آقایان و خانمهای محترم."