گفتاورد

شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟ روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره _شازده کوچولو

گفتاورد

همه بزرگتر ها یه زمانی کودک بودن… اما فقط تعداد کمی از اونها اون رو به خاطر میارن. _شازده کوچولو

گفتاورد

اگر وقتی از من انتظار می‌رود خشمگین باشم، آرام بمانم، باعث می‌شود صبور به نظر برسم. اگر وقتی باید می‌خندیدم ساکت می‌ماندم، باعث می‌شد جدی‌تر به نظر برسم. و اگر وقتی می‌بایست گریه کنم ساکت می‌ماندم، قوی به نظر می‌رسیدم. سکوت قطعا کلیدی طلایی بود. _بادام

گفتاورد

ممکن است در آخرین لحظه شانس به ما رو کند. _دور دنیا در هشتاد روز

گفتاورد

آنها در افسانه هایشان به هیچ شاهزاده ای احتیاج نداشتد. _خوب های بد ، بد های خوب

گفتاورد

ممکن است در خانواده‌ای متولد شده باشی و حق انتخابی نداشته باشی، اما دوستی‌هایت را خودت انتخاب می‌کنی. می‌فهمی که بعضی دوستی‌ها ارزشش را ندارد و باید آن‌ها را پشت سر بگذاری، اما دوستی‌هایی هستند که ارزش هر خطر و هر چیزی را دارند. __هر دو در نهایت می میرند

گفتاورد

برای آنها که بال دارند هیچ چیز سنگین نیست. _ اسکارلت و آیوی

گفتاورد

بعضی‌ها زندگی نمی‌کنند، مسابقه‌ی دو گذاشته‌اند، می‌‌خواهند به هدفی که در افق دوردست است برسند و درحالی‌ که نفسشان به شماره افتاده می‌‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند. _ بابا لنگ دراز

گفتاورد

این افکار خودت هست که واقعیت را بوجود می‌آورد. دیگران تنها زمانی می‌توانند واقعیت شما را بسازند که تو خودت آن را خلق نکنی. _ مغازه ی جادویی

گفتاورد

اگر کتاب‌ها و فیلم‌ها یک خوبی داشته باشند این است که باعث می‌شوند برای مدتی همه‌چیز را فراموش کنی. _ به امید دل بستم

گفتاورد

مردن مسئله مهمی نیست ؛ زندگی‌نکردن وحشتناک است. ــ بی نوایان

گفتاورد

او لبخندی به من زد:(دوست های خیالی بر خلاف دوست های واقعی هسچگاه ترکت نمی کنند فقط منتظر می مانند تا به آنها نیاز داشته باشی) _پاستیل های بنفش

گفتاورد

شخصی نیست که نتوان او را نجات داد. فقط افرادی هستند که از نجات دادن دیگران دست بر می‌دارند. _بادام

گفتاورد

آن یکی مادر لبخند زد :(آینه‌ها... هیچ‌وقت نمیشود به آنها اعتماد کرد!) ـ کورالین

گفتاورد

گاهی حواست را جمع کن و به کلاس نگاه کن شاید فرد محبوب کلاس بخندد ولی شاید کسی آن گوشه کنار ها در حال گریه کردن باشد؛

گفتاورد

گاهی وقت ها به خودم نگاه می کنم می بینم همان فردی شدم که در بچگی از او تنفر داشتم؛ مثل این که همیشه قرار بر این نبود که خنده رو باشم