گفتاورد
نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر اگر چه از غم هر آدمی خبر دارم ، خبر ندارد از اندوهم آدمی دیگر چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر چو شمع،گریه از این می کنم که غیر از رنج نبوده است سرم گرم عالمی دیگر برای م•ست شدن کافی است اما کاش ، برای مر•گ، شر•ابم دهی کمی دیگر