بیت آخر این غزل واقعا دردناکه . . ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را گفته بودم ' بعد ازین باید فراموشش کنم' دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را دیدم و آمد به یادم دردمندی های دل گرچه غافل بود آن مه مبتلای خویش را تا به من نزدیک شد، گفتم 'سلام ای آشنا' گفتم اما هیچ نشنیدم صدای خویش را
یه داستانیم بود که ماهی به آب میگه دوستت دارم آب میگه ولی من باید برم ، ماهی میگه اگه بری میمیرم، آب با غرور تنه ای به ماهی میزنه و میگذره میره دنبال موج ! میره سمت موج ، موج وقتی پسش میزنه با دل شکسته بر میگرده پیش ماهی، ولی ماهی در نبود آب مرده من برای او، او برای آن
تو مال من خواهی شد در پنجمین فصل سال در چهارمین ماه فصل زمستان در فرودگاهی که کشتی میآید ساعت 25:61 دقیقه در شبی که آسمانش خورشید دارد وقتی که پروانه پیله میشود وقتی که روی ماه ایستادیم در فصل بهاری که عید نداشته باشد در سالی که هیچوقت ماه کامل نشود در هفتهای که شنبه نداشته باشد در رودخانه ای که آتش در آن باشد همینقدر غیر ممکن و خیالی
یه کلمه هست به نام Saudade یعنی، ترکیبی از دلتنگی برای چیزی که هنوز از دستش ندادی!شبیه بودن نصفه و نیمه آدمها شبیه آدم هایی که هستن ولی میدونی نداریشون و چقدر کلمه عجیبیه
شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟ سالها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟ شده در اوج جوانی با همین ظاهر شاد! تا گلو گیر کسی باشی و قسمت نشود؟
ز او پرسیدند : هدفت از زندگی چیست ؟! ناگه میانشان سکوت عمیقی فرو رفت ؛ گویی، نمیدانست زندگی میکند یا تنها نفس میکشد .
ذوق مرگ شدن فقط اونجا که برمیگردی نگاش کنی میبینی خیلی وقته داره بهت نگاه میکنه . بس کن کراشعلی
و کارما میگوید ان کسی که تو دوستش داری تو را دوست نخواهد داشت . چون ان کسی که با تمام وجودش تو را دوست داشت را دوست نداشتی .