تکیه کردم بر وفای او غلط کردم، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم، غلط دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم، غلط اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم، غلط همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف، حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم، غلط وحشی بافقی
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست از آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست در حشر چو بینند بدانند که وحشیست آن را که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست وحشی بافقی
من پیر فنا بدم جوانم کردی من مرده بدم ز زندگانم کردی می ترسیدم که گم شوم در ره تو اکنون نشوم گم که نشانم کردی حضرت مولانا
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی تو حکیمی تو عظیمی، تو کریمی تو رحیمی تو نمایندۀ فضلی تو سزاوار ثنایی بری از رنج و گدازی، بری از درد نیازی بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی بری از خوردن و خفتن، بری از شبه و شبیهی بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی
آی ادما ها آی ادما که بر ساحل نشسته شاد و خندانید یک نفر در اب دارد میسپارد جان یک نفر دارد که دست و پای دائم م یزند
دلا یاران سه قسمند گر بدانی زبانی اند و نانی اندو جانی به نانی نان بده از در برانش محبت کن به یاران زبانی ولیکن یار جانی را نگه دار به جانش جان بده تا میتوانی امیدوارم تا باشند افراد یار جانی باشند...
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا یک چند در انتظار بگذشت مرا باقی همه صرف حسرت روی تو شد بنگر که چه روزگار بگذشت مرا
یادته بچه بودی هی میرفتی جای مامانت با ذوق میگفتی مامان چند روز دیگه عیده؟؟ الان چقد ذوق زده ای؟؟؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا