آن شب گریه نکرد اما فردا وقتی لباسش به دستگیره ی در گیر کرد گریه کرد وقتی بشقاب از دستش افتاد و شکست گریه کرد (بر اساس واقعیت🎀) وقتی غذای مورد علاقه اش را درست نکردند گریه کرد
آن شب گریه نکرد اما فردا وقتی لباسش به دستگیره ی در گیر کرد گریه کرد وقتی بشقاب از دستش افتاد و شکست گریه کرد (بر اساس واقعیت🎀) وقتی غذای مورد علاقه اش را درست نکردند گریه کرد
احتمالا برایش دوران سختی بود دورانی که تقلا میکرد زندگی کند ، پیشرفت کند ، خوشحال باشد ، اشک بریزد اما خاموش نشود ، نفس بکشد بدون درد ، نترسد ، بجنگد ، نرود و بماند ، بسازد ، انسان باشد . زنده بماند ، زنده بماند ، زنده بماند..
تمام چیزی که او برای زنده ماندن نیاز داشت ؛ قهوه اش ، کتاب هایش ، موسیقی ، یک دفترچه و یک مداد بود .
در آغوشم بگیر و نجاتم بده ، قاتلی به دنبال من است که گاه به گاه در آینه ها میبینمش . - داستایفسکی -
اندوه به گلو که میرسد ، بغض میشود به سر که میرسد ، از چشم ها سرازیر میشود و وقتی فراتر از بدن باشد ، ما را از زمان جدا میکند . .
کاش آدم کمالگرایی نبودم کاش کمتر اهمیت میدادم کاش خودمو دوست داشتم کاش اینقدر دقت نمیکردم کاش اینقدر نگران نبودم کاش از این تخت ..... میومدم بیرون و کارامو انجام میدادم