وقتی خودت رو به قدر کافی دوست داشته باشی، شروع میکنی به ترک کردن چیزهایی که سالم نیستن، چیزهایی که آرامش رو از ذهنت یا جسمت دور میکنن. یعنی آدمها، کارها، عادتها، و یا اعتقاداتی که تو رو کوچک، حقیر یا غمگین نگه میداشت کنار میذاری، و از خودت دور میکنی. قبلا فکر میکردم این کار به معنی وفادار نبودنه. وفادار نبودن به یکسری آدمها، یا یکسری عقاید، ولی در واقع این به معنای وفاداری به خود آدمه. وفاداری به ذهنت، روحت و جسمت. توی بازی زندگی بهتره به خودت وفادار باشی، تا به دیگران.
باید برم رو همه لباسام بنویسم: «لطفا از من در مورد آینده نپرسین. من دارم تلاشمو میکنم که این لحظه رو دووم بیارم و سوالهای شما استرسم رو چندبرابر میکنه.»
دیدی همه میگن من باید اولویت اولت باشم؟ ولی من میخوام اولویت دومت باشم به دلیل اینکه ازت میخوام اولویت اولت خودت باشی ، آرزوهات ، هدف هات ، زندگیت باشه چون میخوام شاهد پیروزی تو باشم نه مانع رسیدن تو به زندگی رویاییت میخوام من انگیزت باشم ؛ من نیاز های تورو به نیاز های خودم اولویت میدم چون دوست دارم.
میگی بارون رو دوست داری ولی یه چتر باز میکنی. میگی که خورشید رو دوست داری ولی یه سایه پیدا میکنی. میگی باد رو دوست داری ولی پنجره رو میبندی برای همینه که وقتی میگی بهم علاقه داری میترسم!
هری پاتر برای ما فقط یه مجموعه کتاب یا فیلم نبود، ما اونو زندگی کردیم با مرگ کارکترا و بازیگرا گریه کردیم و با هر پیروزی خوشحال شدیم. آدمها میان و میرن و حالا نوبت به پروفسور مکگونگال ما رسید، در آرامش بخواب سرگروه گریفیندور.